امیرحسین خورشیدفر میگوید: ما امروز یک وضعیت استثنایی در ادبیات ایران داریم؛ ادبیات، خصوصا ادبیات داستانی فاقد زور شده، یعنی به پایینترین حد تاثیرگذاری رسیده است.
به گزارش سارنا، این داستاننویس در گفتوگو با ایسنا، درباره توان ادبیات در پرداختن به نقد جامعه، اظهار کرد: تا اینجای مطلب بدیهی است که ادبیات و هنر بهطور طبیعی میتواند واجد خاصیت انتقادی باشد اما اگر چنین کارکردی را به ادبیات تحمیل کنیم یا توقع داشته باشیم که ادبیات به عوض نهادهایی که مأمور و متولی این کار هستند عمل کند نتیجهای نخواهد داشت؛ اما راستش من موضوعیت بحث را متوجه نمیشوم. پاسخ این سوال بدیهی است؛ اما همه ما میدانیم ادبیات و نویسنده مستقل عملاً با انبوهی از موانع و فیلترها محدود شده است. به اصطلاح زور نویسنده سلب شده است.
او با اشاره به بیزور شدن ادبیات، در بیان علت این مسئله گفت: این مسئله که چرا نویسنده و ادبیات جامعه فاقد توانایی اثرگذاری است عوامل مختلفی دارد. اگر وضعیت طبیعی باشد یعنی نویسنده بتواند به هر سوژهای که میخواهد و به هر روشی که میخواهد بپردازد و بیان ادبی بدون فیلتر و بدون خودسانسوری باشد حتماً بازتاب پیرامون و جامعه در آثارش صادقانه و منشأ اثر خواهد بود.
خورشیدفر افزود: تصوری که از کارکرد انتقادی ادبیات وجود دارد غلط است. اینطور نیست که نقد اجتماعی فقط در آثاری که موضوعات روز را طرح میکنند و بهطور مستقیم به آن میپردازند محقق شود. اتفاقاً اشکال کار همین برداشت سهلانگارانه است. «بوف کور» هدایت ظاهراً اثری است که به درونیات یک شخصیت میپردازد اما تندترین و تیزبینانهترین نقدهای اجتماعی در آن طرح شده که تا امروز هم موضوعیت دارد. من فکر نمیکنم که امروزه به نقد جامعه پرداخته نشود یا این موضوع در آثار نویسندهها نباشد؛ منتها به دلیل کلانتری کلاً به چشم نمیآید و تأثیرگذاری هم صورت نمیگیرد. وقتی به وضعیت تیراژ کتاب نگاه میکنیم یا اینکه میبینیم نویسندههای ایرانی با چه مسائل استثنایی روبهرو هستند، این موضوع را میبینیم. مثلاً تلویزیون یک رسانه است با یک فراگیری غیرقابل مقایسه به نسبت رسانههای دیگر؛ اما نویسندهها بهحق حاضر نیستند وارد تلویزیون شوند. بماند که آن مابقی هم که مایلاند، جایی به آنها داده نمیشود. تلویزیون هم ترجیح میدهد سخیفترین نوع هنر را تبلیغ کند یا کارگزار بنگاههای تبلیغاتی مطلقاً غیرفرهنگی باشد یا تریبون سطحیترین خوانندهها و هنرپیشهها. از همین جنبه نویسنده به چهرهای غریبه در جامعه تبدیل میشود و آنوقت است که اثرگذاری او به پایینترین حد میرسد. نویسنده از عرصه عمومی دور نگه داشته شده و آن جایگاه واقعی خود را ندارد، درنتیجه خودش و آثارش به حد پایینی میرسند.
نویسنده کتابهای «شرطبندی روی اسب مسابقه» و «تهرانیها» درباره محدودیتهای موجود برای نقد اجتماعی توسط ادبیات، بیان کرد: اصلیترین مسئله همان چیزی است که هرکس درباره ادبیات و هنر ایران حرف میزند، در مرحله اول به چشمش میآید و آن مسئله ممیزی است. بدیهی است که وقتی شما نمیتوانید هر چیزی را که میخواهید بنویسید کیفیت و تأثیرگذاری اثر پایین میآید؛ اما از جنبههای دیگر هم مواردی وجود دارد که یک نویسنده اگر مسائل اجتماعی برایش مهم است، به فاکتورهای طبیعی که برای همه اهمیت دارد همانند زندگی حرفهای، کار و امکان تحقیق و مطالعه احتیاج دارد. اگر همه اینها وجود داشته باشد، نقد جامعه که فایده مازاد ادبیات است حتماً در آثارش دیده میشود. ادبیات بازتاب جامعه است پس بهطور طبیعی در آن ایجاد میشود، بدون اینکه لازم باشد مهندسی یا مدیریت ادبیات صورت بپذیرد که این یکی هم بحرانی اساسی است.
امیرحسین خورشیدفر با اشاره به تأثیر دانش و اطلاعات خود نویسنده در نقد جامعه توسط ادبیات، گفت: بدیهی است که هرچه دانش و آگاهی نویسنده بیشتر باشد، اثرگذاری و کیفیت اثر هم بیشتر میشود؛ چون این موضوع نتیجه یک دادوستد است، یعنی ادبیات تولید میشود و در کنارش دانشها و حوزههای دیگری وجود دارند که ادبیات محمل کارشان است؛ مثل جامعهشناسی و روانشناسی.
این نویسنده با بیان اینکه دانشگاه توجهی به ادبیات معاصر فارسی ندارد، ادامه داد: دیگر همه میدانند در دانشگاهها ادبیات محدود میشود به آثار کلاسیک در ادبیات کهن. وقتی این ارتباط بین ادبیات با حوزههای مختلف وجود ندارد نتیجه همین میشود که نویسندهها انگار یک گروه اقلیتی هستند دور از دیگران و آثارشان دیده و تحلیل نمیشود، پس اثرگذاری هم ندارند.
نظر بدهید