به گزارش سارنا به نقل از فارس، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیر وحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمهها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پر اهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه جهان اسلام و جامعه جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس آیت الله محسن اراکی دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی میتواند ارائه دهنده بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
نامه امیرالمؤمنین (ع) به معاویه دلیل بر ضرورت وحدت ولی امر
روایت دوم که دلالت بر ضرورت وحدت ولی امر در جامعه اسلامی دارد؛ یعنی دلالت میکند بر اینکه در نظام سیاسی اسلام، ولی امر مشروع در هر زمان باید یکی باشد، در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین (ع) است که حضرت در ضمن نامهای به معاویه چنین نوشتهاند: «إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَابَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضاً فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ السَّلَامُ»
«إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ» همان قومی که با ابابکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند؛ حال چطور خلافت آنها را میپذیری؟ اما امروز اشکال و انکار و تردید میکنی؟!
«فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ» بعد از اینکه بیعت کردند، آنکه حاضر بود و بیعت کرد حق ندارد بیعت شکنی کند. آن کسی هم که نبوده حق بیعت ندارد و نمیتواند بیعت دیگران را رد کند. حالا ما میگوییم که خطاب حضرت امیرالمؤمنین (ع) در این نامه به معاویه است و در این نامه با منطق معاویه با او صحبت میکند.
ما یک شیوه جدل در سخن گفتن داریم؛ شما با یک نفر که خیلی چیزها را منکر میشود و میخواهید با او بحث کنید، مدعای خودتان را بر اساس اصول موضوعه او مطرح میکنید و میگوید: بر همان اصولی که تو قبول داری، حرفهای من هم بر همان اصول ثابت میشود. استدلال حضرت امیرالمؤمنین (ع) چنین است و نه تنها در اینجا، حتی در سقیفه این شیوه را پیاده میکنند.
مبنای اجتماع سقیفه، رد «قال الله» و «قال رسول الله»
گاهی میگویند چرا در جریان سقیفه حضرت علی (ع) نفرمود: «قال الله» یا «قال رسول الله»؟ زیرا اگر آنها «قال الله» و «قال رسول الله» را قبول داشتند، در سقیفه جمع نمیشدند. مبنای اجتماع سقیفه بر چه بوده؟ بر رد «قال الله» و «قال رسول الله». لذا حضرت اینگونه استدلال میکند: «بماحْتَجَّ المُهَاجِرونَ عَلَی الأنْصَارِ؟» اینهایی که بیعت را برای خود اختصاص دادند چطور احتجاج کردند؟ جواب دادند که اینها گفتند: ما اهل رسول الله (ص) و نزدیکان او بوده و ما احق به امامت هستیم. حضرت هم فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة». حال چرا حضرت با چنین منطقی مسئله را پاسخ داد؟ زیرا حضرت بر مبنای استدلال آنها به نتیجه میرسد. حضرت در سخن با معاویه بر مبنای پذیرفتههای مخاطبش که معاویه است حرف میزند. میفرماید: تو خلافت آن سه نفر را پذیرفتی، چرا نوبت به من رسید این طور بحث میکنی؟! تو این مبنا را پذیرفتهای.
شورای حَکَم، هیچ سابقه شرعی در اسلام ندارد
«وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ». این را هم ما قبلاً اشاره کردیم و در کتاب «نظریة الحکم» در آن بخش آخر مفصل دراینباره بحث کردیم. در آنجا روشن کردیم که اساساً شورای حکم، در اسلام هیچ سابقه شرعی ندارد. آنچه هم به عنوان شورا انجام شده چیز دیگری است. این را هم گفتیم که اساساً معاویه برای اینکه ایجاد تزلزل در ارکان حکومت امیرالمؤمنین (ع) بکند، این بهانه را مطرح کرد که چون عمر هنگام وفات شورا تشکیل داد و عثمان توسط آن شورا انتخاب شد، حالا ما هم باید تشکیل شورا بدهیم و تو (علی (ع)) باید تن به آن شورا دهی. منظورش این بود که خودش یکی از اعضای شورا باشد و همان کاری که عبدالرحمن عوف کرد و توانست با آن شیوه خاص خود، عثمان را به جای حضرت علی (ع) انتخاب کند، دوباره همان شیوه را تکرار کنند.
لذا اگر نامههای معاویه را به خیلی از کبار صحابه بخوانید این موضوع در آن مطرح است. به همه جا نامه مینوشت، حتی به عایشه که نامه نوشته بود بحث شورا را مطرح کرد. پس این منطق شورا را معاویه مطرح کرد و حضرت با معاویهای سخن میگوید که اساساً نظریه شورا را مطرح میکند. لذا اینجا حضرت میفرمایند: «وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ» شورایی که تو قبول داری شورای کیست؟ مگر در شورایی که عثمان را انتخاب کرد تو بودی؟ شورای سقیفه شورای کیست؟ شورای مهاجرین و انصار است. تو چهکاره هستی؟ تو که نه از مهاجرین هستی و نه از انصار. تو از «طلقاء» هستی؛ یعنی از کسانی که با عفو رسول الله (ص) به جامعه اسلامی پیوستید.
«فَإِنِ اجْتَمَعُوا» در نامه امیرالمومنین، اجماعی است که متضمن وجود معصوم باشد
«فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضاً». اگر اینها اجتماع کردند بر یک امام، خدا از این راضی است که ما گفتیم: این اجتمعوا، اجتمعویی است که علی بن ابی طالب (ع) در آن است. وقتی میگوید: «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ» یعنی همه مهاجرین و وقتی چنین باشد این اجماع را ما قبول داریم. -اجماعی که متضمن معصوم باشد برای ما اجماع مقبول و حجت است.- «کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا» بر مبنای اجماعی است که کان فیهم علی (ع)، کان فیهم حسن (ع) و حسین (ع) و کان فیهم المعصوم. بر مبنای خود معاویه، چارهای جز پذیرش این اجماع ندارد. اجتماعی است که خودش در گذشته به آن پایبند بوده است.
«فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى»
بعد میفرماید: وقتی که امام تعیین شد، دیگر کسی حق ادعای امامت ندارد. اگر ادعای امامت کند با او میجنگند. «قاتلوه». پس معلوم میشود امام نمیتواند متعدد شود. اگر متعدد شود و اگر عدهای در جای دیگر جمع شدند و امام دیگری را انتخاب کردند، با او باید جنگند.
لذا معلوم میشود امام باید یکی باشد. تازه مخاطب نامه معاویه است که اصلاً معتقد به امامت هم نیست، امامتی که ما معتقدیم. معلوم میشود این حرفی که امیرالمؤمنین (ع) دارد و میگوید، مبتنی بر همه آن چیزی است که در عرف اسلامی آن زمان قابل مطرح شدن بوده است و همه آن را قبول داشتند. پس امام باید یکی باشد والا اگر قابل تعدد بود چرا فرمود: «قاتلوه»؟ نفرمود «فَإِنْ أَبَى» اگر کسی آمد و اباء کرد بررسی کنند و ببینند شرایط امامت را دارد یا فلان. خیر! مطلق است.
«فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ»؛ وقتی امامت منعقد شد، نمیتوانیم دو امام داشته باشیم. این معنایش آن است. آن وقت به این آیه شریفه استناد دارد: «وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ و َنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً» و میفرماید: «عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ». البته ما گفتهایم از این کلام شاید مطلق مؤمنین استفاده شود؛ اما گفتهایم هرجا «مؤمنین» جمع هست، یعنی در بین این مؤمنین معصوم وجود دارد. و لذا این سبیل المؤمنین، یعنی سبیل جمیع مؤمنین. این سبیل، سبیل مؤمنین بالمعنی اخصّ است که در آن معصوم وجود دارد. سبیل مؤمنین هم، وحدت امام و وحدت فرمانروا است؛ «وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى»
استدلال مبتنی بر پذیرفتههای مخاطب، منطق معصومین در مخاطبه و جدل
بنابراین خلاصه میکنیم که اولاً باید مشخص شود که در این بخش از نامه حضرت امیرالمؤمنین (ع) اگر مسأله شورا مطرح شده به دلیل این است که بحث، بحث جدل است. جدل با کسی که اصل امامت را قبول ندارد و حضرت مبتنی با حرف و مبنای خود او سخن گفته و اختصاص به اینجا هم ندارد. گفتهایم که اصلاً در منطق حضرت امیرالمؤمنین (ع) بلکه منطق حضرت زهرا (س)، غالباً استدلالی را بیان میکردند که مخاطب ناچار باشد آن را بپذیرد؛ یعنی مبتنی بر پذیرفتههای مخاطب استدلال میکردند. و الا اگر من با کسی که از اساس منکر خداست استدلال کنم «قال الله» یا با کسی که حرف رسول را قبول ندارد بگویم «قال رسول الله» یا اگر هم قبول داشته باشد ناچار شود منکر شود.
یکی از نکاتی که حضرت المؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) در نظر داشتهاند که اگر حدیث غدیر، ثقلین و غیره را در آن زمان مطرح میکردند و کسی از شیخین منکر میشد، دیگر در هیچ کجای جهان قابل استناد نبود و کلاً از سنت رسول خدا (ص) حذف میشد. این از حکمت و هوشمندی فوقالعاده ائمه اطهار (ع) بوده است. چه حضرت علی (ع)، چه صدیقه کبری (س)، چه امام حسن (ع) به این شیوه عمل کردند. بعدها که آبها از آسیاب افتاد، حدیث غدیر را امام باقر و امام صادق علیهما السلام بالا آوردند، چون اگر در عصرهای قبل مطرح میکردند و از سوی صحابهای که خیلی معتبر بودند انکار میشد، دیگر بعدها قابل استدلال نبود.
این نکته اصلی جواب کسانی است که میگویند چرا حضرت امیرالمؤمنین (ع) در مناقشات خود به این احادیث استناد نکرده است. اما حضرت در ضمن خطبهها به آنها اشاره کرده است به صورتی که کسی نتواند منکر شود، اما وقتی مخاطبش آنها بودهاند فرق میکند. بله! در مسأله مناظره که حضرت در جمع کثیری از صحابه فرمودند: کسانی که در غدیر بودند بلند شوند، فرمود تو بلند شو! تو بلند شو! مگر شما شاهد نبودید در روز غدیر؟ مگر حضرت رسول (ص) نفرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ از ایشان اقرار گرفتند. اما در مقام مخاطبه و جدل، استدلال را مبتنی بر آنچه او میپذیرد گذاشت تا نتواند انکار کند. چون اگر انکار کند، استدلال بینتیجه میماند.
امامت جز از طریق خداوند قابل نصب نیست
لذا برخی میگویند این استدلال دلیل بر این است که امامت را مردم باید تعیین کنند. اما تو اگر شیعه هستی این همه آیه و روایات متواتر داریم که امامت جز از طریق خداوند متعال قابل نصب نیست، پس چرا این حرف را میزنی!؟ حتی ما در مباحث قبل روایاتی که ابن هشام از علمای اهل سنت در سیرهاش دارد را آوردیم که حضرت رسول (ص)، از اول هر وقت که قبائل عرب را به اسلام دعوت میکرد، بعضی از قبائل عرب میگفتند ما حاضریم با تو بیعت کنیم به شرطی که بعد از تو فرمانروایی ازان ما باشد. حضرت در جواب میفرمود: «الأمر الى الله، یضعه حیث یشاء». از اول مبنای اسلام و مبنای رسول اکرم (ص) این بوده است.
نکته دوم «فان اجتمعوا» است؛ «ان اجتمعوا» به معنای اجتماعی است که متضمن وجود معصوم است. لذا «کان لله رضا» در آن آمده است.
نظر بدهید