«این پنجمین شب است که بر مصیبت حضرت علی(ع) اشک میریزیم. همیشه در شبهای قدر به این فکر میکنم که دعاها و درخواستهای حضرت آقا در این شبها چیست؟»
به گزارش سارنا به نقل از ایسنا، «مسیح در شب قدر»، روایتی از حضور مقام معظم رهبری در منازل خانوادههای شهدای مسیحی کشورمان است.
روایت اتفاقات پیش آمده در این دیدارها در قالب داستانی و با استفاده از راویای متفاوت برای هر داستان در کنار بهرهگیری از عکسهایی جذاب و دیدنی برای هر بخش، توانسته اثری متفاوت را در حوزه خاطره نگاری روانه بازار نشر کند. علاوه بر این، گردآورندگان اثر در هر داستان، نکاتی زیبا درباره شهید، خاطرات و نحوه شهادتش آوردهاند که باعث میشود خوانندگان آن بیشتر با قهرمانان کشورشان آشنا شوند.
این اثر را مؤسسه فرهنگی ایمان جهادی یا همان انتشارات صهبا در ۴۹۶ صفحه بهچاپ رسانده است.
در بخشی از این کتاب که به حضور آیتالله العظمی خامنهای در منزل شهیدان هایقان و ادموند موسسیان و منزل شهید گاگیک تومانیان در تاریخ ۷۷/۱۰/۱۱ اختصاص دارد؛ میخوانیم: «زمستان سردی است، برف و یخ خیابانها را پوشانده؛ اما گرمای ماه رمضان به اوج رسیده است. شبهای نوزدهم و بیستویکم گذشته و امشب شب بیستوسوم است؛ شبی که احتمال قدر بودنش، از دوشب قبل هم بیشتر است. پس برای هر مسلمانی، امشب باید مهمترین شب سال باشد. باارزشترین ماه سال، ماه رمضان و بالاترین شب ماه رمضان، شب قدر است. شبی که سرنوشت سال آیندهی تمام انسانها در آن نوشته میشود. این شبها رنگ و بوی عزا هم دارند. این پنجمین شب است که بر مصیبت حضرت علی(ع) اشک میریزیم.
همیشه در شبهای قدر به این فکر میکنم که دعاها و درخواستهای حضرت آقا در این شبها چیست؟
به امشب امید بستهام و برنامه چیدهام و زمانبندی کردهام؛ بسیار اعمال، آداب و خواسته دارم. باز هم با خود میاندیشم که من ناچیز، این همه حاجت دارم، رهبرمان با این همه دغدغه برای انقلاب و کشور و جهان اسلام، چه شرایطی در شب قدر دارند. چه برنامهای ریختهاند؟ و کدام عمل را برای تقرب به خدا مناسبتر یافتهاند؟
در همین فکرها هستم که صدای تلفن بلند میشود. از دفتر است، گفته میشود که امشب برنامهی رفتن به منازل خانوادهی شهدا داریم.
عجب! امشب؟! با دلخوری و ناراحتی از این فرصت سوزی، خودم را به دفتر میرسانم. با دیدن فضای عزادار شهر و مردمی که به سمت مسجد حرکت میکنند، ناراحتیام بیشتر شده؛ آقا را که میبینم و سلام میکنم، همهی این فکرها از ذهنم کنار میرود، فضای حضور ایشان دلم را پُر میکند...
پشت سر آقا از پلههای خانه بالا میرویم، متوجه میشویم این خانواده دو شهید دارد؛ هم پسر و هم پدر.
پسری بیست ساله مقابل در ایستاده. بهتزده، جواب سلام آقا را میدهد! بانویی شصت و چند ساله، چند بار پشت سر هم، دستپاچه به آقا میگوید: «خیلی خوش آمدید، خیلی خوش آمدید».
[و این آغاز اولین دیدار آن شب است] »
نظر بدهید