نوشتاری از نصرالله حکمت؛

ما نزد امام رضا(ع) چه جایگاه و منزلتی داریم؟


اگر می‌خواهی بدانی که نزد امام رضا(ع) چه جایگاه و منزلتی داری، می‌توانی به درون خودت رجوع کنی و از خودت بپرسی و ببینی که ایشان، نزد تو چه منزلتی دارد.

7/5/2020 7:19:00 AM
کد خبر: 4466

به گزارش سارنا به نقل از مهر، نصرالله حکمت استاد فلسفه و عرفان اسلامی دانشگاه شهید بهشتی به مناسبت میلاد امام رضا (ع) در یادداشتی به تفسیر و شرح چند حدیث از این امام بزرگوار پرداخته است:

ابن جَهْم روزی پرسشی را در برابر حضرت رضا علیه السلام، مطرح می‌کند و چنین می‌گوید: جُعِلْتُ فِداک، أشْتَهی أنْ أعْلَمَ کَیفَ أنا عِندَکَ؟ فدایت شوم. دلم می‌خواهد بدانم که من نزد شما چگونه ام؟ امام فرمود: اُنْظُرْ کیف أنا عِنْدَک. بنگر که من نزد شما چگونه ام.(میزان الحکمه، ج ۲ به نقل از عیون اخبار الرضا، ج ۲ ص ۵۰)

واژهٔ «عند» را در فارسی «نزد»، ترجمه می‌کنند و البته درست است. به هر صورت، پرسش ابن جهم، دربارهٔ چیزی است که در ظاهر انسان، دیده نمی‌شود. زیرا اگر در ظاهر، دیده می‌شد، پرسش او بی وجه بود. در این جا پرسشگر چیزی را می پرسد که در ظاهر امام و در رفتارش و در چهره اش نمی بیند. می‌خواهد بداند که در اندرون امام و در قلبش چه جایگاهی دارد.

بسیار پیش می‌آید که ما در برخورد با دیگران، نمی‌توانیم بفهمیم که درون او دربارهٔ ما چه می‌گذرد. نمی دانم‌که من چه منزلتی نزد او دارم، و آیا مرا دوست دارد یا نه؟ آیا من برایش اهمیتی دارم یا نه؟. آیا به من فکر می‌کند یا نه؟

البته «عند» و «نزد» معنای ظاهری هم دارد، مثل این که می گوئی: «فلانی نزد فلانی» است؛ یعنی پیش او یا در خانهٔ او است؛ در این جا نحوی از معنای مکان، مراد است اما در آن جا، آن چه در روایت آمده، مراد نه مکان که مکانت و منزلت است. پس انسان چیزی به نام «عند» یا «نزد» دارد که در آن جا منزلت و مکانت انسان‌های دیگر - به خصوص آنان که در اطراف اویند - ثبت شده‌است و از دید و نگاه دیگران در امان است و هیچ کس جز خودش از آن خبر ندارد.

جالب است بدانید که خدا هم «عند» دارد و در آن مقام، چیز هائی هست که هرگز فنا نمی‌پذیرد و همواره باقی است بر خلاف «عند» انسان که در آن جا هر چه هست، رو به پایان است.

امام، درود خدا بر او بادا، می‌توانست پاسخ ابن جهم را به شکل دیگری بدهد و مثلاً منزلت او را نزد خودش و این که چه اندازه او را دوست دارد، برای او توضیح دهد. اما پاسخ او را به خودش احاله کرد و مطلبی فرمود که حاصلش این می‌شود: اگر می‌خواهی بدانی که نزد من، چه جایگاه و منزلتی داری، می‌توانی به درون خودت رجوع کنی و از خودت بپرسی و ببینی که من، نزد تو چه منزلتی دارم.

این نحوه پاسخگویی از جانب امام، همان چیزی است که در قرآن با عنوان پرسش از «اهل ذکر» به میان آمده است. قرآن می‌گوید که اگر چیزی را نمی‌دانستید، از «اهل ذکر» بپر سید؛ و نگفته از «اهل علم». تفاوت این دو، در این است که «اهل علم» پاسخ تو را متناسب با دانسته‌های خودش می‌دهد و طبعاً تو را مسدود می‌کند اما «اهل ذکر» با پاسخی که می‌دهد، یک فضای تازه ای در برابر تو می‌گشاید و تو را گسترش می‌دهد. یعنی یک افق نو را به یاد تو می‌آورد و برائت می‌گشاید.

سخنی که امام به ابن جهم فرموده، افق تازه ای را در اخلاق و روابط انسانی باز می‌کند. این بنده، چند نکته را مطابق فهم محدود خودم در این افق تازه خدمت شما عرض می‌کنم و شما می‌توانید بیش‌تر و وسیع‌تر در بارهٔ آن بیندیشید:

۱. آن چه در ظاهر دیگران ، یعنی در چهره و گفتار و رفتارشان، دربارهٔ خودت می‌بینی می‌تواند ملاک تنظیم روابط تو با دیگران باشد. یعنی من و تو می‌توانیم در نخستین گام، روابطمان را با دیگران بر اساس آن چه از سنخ «ظهور» است، تنظیم کنیم.

۲. حال اگر بخواهیم فراتر از این ظاهر برویم، باید بدانیم که وارد مرحله‌ای ظریف و پیچیده می‌شویم ؛ یعنی وارد مرحله‌ای می‌شویم که در آن جا با اموری از سنخ «حضور » سروکار داریم . مثلا این که بخواهیم بدانیم که منزلت و مکانت ما نزد دیگران چیست، یا این که آیا دیگری مرا دوست دارد یا نه، یا این که به من اهمیت می‌دهد یا نه، و غیره، این ها همه از سنخ «حضور» هستند.

۳. چیزی که از سنخ «حضور» است، اگر «اظهار» شود، می‌تواند فریبا و رهزن باشد. مثلاً «محبت» از سنخ «حضور» و امری قلبی است، واگر کسی آن را اظهار کرد و گفت: «دوستت دارم»، درست در همین نقطه، احتمال دروغ وجود دارد. توجه داشته باشید که می گویم «احتمال دروغ» و نه «دروغ».

۴. نظر به این که ما باید در روابطمان با دیگران، زمینه‌های فریب و دروغ را به حداقل، برسانیم، باید روابطمان را بر اساس آن چه از سنخ «ظهور» است تنظیم کنیم و برای فهم و درک و اندازه گیری آن چه از سنخ «حضور» است مثل محبت، به خودمان و درون خودمان رجوع کنیم و از راه درون خود، به اندازه گیری محبت دیگران نسبت به ما، یا منزلت خود در دل دیگران بپردازیم.

۵. اگر اصرار داشته باشیم که محبت دیگران را نسبت به خودمان یا منزلت خود را نزد آنان از زبان خودشان بشنویم ، در واقع تلاش کرده ایم که زمینه‌های دروغ و ریاکاری و تزویر و فریب را گسترش دهیم.

۶. بنابراین اگر می‌خواهی دیگران تو را دوست داشته باشند، بکوش تا آنان را دوست داشته باشی. برای این که دیگران به دیدهٔ احترام به تو بنگرند، تلاش کن که در دل به آنان احترام بگذاری. اگر میل به آن داری که برای دیگران اهمیت داشته باشی، برای آنان اهمیت قائل باش.

سرانجام این که تو نمی‌توانی دیگران را تغییر بدهی مگر این که خودت را تغییر دهی. تلاش بیهوده مکن که این و آن را بسازی. خودت را بساز، دیگران را ساخته ای.

سخن معصوم، معصوم سخن است و با کلمات خود، ما را به سرچشمه می‌برد؛ سرچشمه ای پاک و زلال. شما هم بیندیشید؛ نکات ظریف دیگری نیز در کار است. اگر به نکته‌ای رسیدید، از ما دریغ مکنید. آن را منتقل کنید. به نام خودتان در اختیار دیگران قرار می‌دهیم.

خودشناسی انسان

حضرت رضا که درود خدا بر او بادا فرمود: اَفْضَلُ الْعَقْلِ مَعْرِفَةُ الاِنْسانِ نَفْسَهُ (میزان الحکمة، ج ۶، ص ۲۴۷۸) برترین عقل (تعقل) آن است که آدمی، خویشتن خود را بشناسد.

کلام بلند واستوار امام، به اندازهٔ کافی، گویا است و نیازی به شرح و تفسیر ندارد؛ اما فهم من و تو، به عنوان مخاطب این کلام، نیازمند آن است که خود را گسترش دهد تا معنا و ضرورت شناختن خویشتن را بهتر درک کند و سرّ برتری عقل کسی را که به شناختن خود می‌پردازد، دریابد.

عقل، قوه‌ای است در اندرون انسان که از یک‌سو او را از دیگر جانداران، متمایز می‌کند و از جانب دیگر، نقطهٔ اتصال و اشتراک او با عقول برتر از عقل انسانی، و با آگاهی کیهانی است.

اینک آدمی می‌تواند این قدرت ادراک و شناخت را به جهانِ بیرون از خود مشغول کند؛ نیز می‌تواند با این قدرت ادراکی، به سیر و سیاحت در جهانِ درون خویش بپردازد و اسرار عوالم درون خود را کشف کند.

از دیدگاه حضرت رضا علیه السلام، کسی عقلِ برتر دارد که نخست به شناختن خویش بپردازد تا بتواند با آگاهی از خویشتن، به جهان بیرون از خود قدم نهد؛ آن‌گاه خواهد توانست جهان بیرون از خود را نیز بشناسد؛ و الٓا کسی که از شناختن درون خود ناتوان است، چگونه می‌تواند بیرون از خود را بشناسد؟

حضرت رضا درود و خدا و فرشتگان و آدمیان بر او بادا دربارهٔ «تفکر» چنین می‌گوید: لیس العبادةُ کثرةَُ الصلاةِ و الصومِ انّما العبادةُ التفکر فی امر الله. عبادت، بسیاریِ نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر در امر خدا است.

عبودیت حق، به معنای آزادی و رهایی از غیر حق است. به قول خواجهٔ شیرازی: فاش می‌گویم و از گفتهٔ خود دلشادم / ‏ بندهٔ عشقم و از هر دوجهان آزادم

بندگی حق و حقیقت، آدمی را از غیر حقیقت و «شبه حقیقت»، می‌رهاند و او را به سانِ معبری، مهیایِ عبور خدا می‌کند و خلیفگیِ انسان را تحقق می‌بخشد. بدین گونه است که کُنه و ژرفای گوهر عبودیت، ربوبیت است.

«نماز»، تجسم عبودیت انسان، در برابر حق و حقیقت، و نمایانگرِ آن است که نمازگزار، جز در برابر حق، تسلیم نمی‌شود. از این رو حضرت رضا درود بر او، توصیه می‌کند که حق نماز را ضایع مکنید؛ چرا که هر کس حق نماز را تضییع کند، با قارون و هامان محشور می‌شود: لاتُضَیِّعوا صلاتَکم، فانَٓ من ضیَّعَ صلاتَهُ حُشِرَ مع قارون و هامان.(عیون اخبار الرضا ج ۲، ص ۳۱)

اکنون سخن امام این است که نماز با همهٔ اهمیتی که دارد و عمود دین است، باید به اندازه باشد و چنین نیست که زیاده‌روی در آن، عبادت به‌شمار آید. در کنار نماز و همراه آن، حقیقت عبادت را باید در «تفکر» جست؛ تفکر در امر خدا.

حال پرسش این است که: تفکر چیست؟ و چگونه می‌توان تفکر کرد؟ در ذیل این پرسش، بحث و سخن بسیار است. بنده می‌خواهم به اختصار بگویم که یکی از چیزهائی که می‌تواند زمینهٔ تفکر را در ما فراهم کند، «شنیدن» است. شاید بتوان گفت که «تفکر، شنیدن از خویشتن است». ما باید تمرین شنیدن کنیم. آن گاه که قدرت شنیدن داشته باشیم، در و دیوار عالم با ما سخن می‌گوید.

وقتی خود را در یک «جهان‌لانه» محبوس کرده‌ایم و الفاظ و مفاهیم و نام‌های خاصی را در اطراف ذهن خود چیده‌ایم، این چپدمان الفاظ و اسماً و مفاهیم، سدی ستبر و سنگین، در برابر شنیدن است. زیرا شنیدن، این چیدمان را به هم می‌ریزد و در ذهن ما زلزله می‌افکند و شاید این به‌هم‌ریختگی، آرام و قرار را از ما سلب کند. به همین جهت است که ناآگاهانه، همواره مهیای نشنیدنیم.

🔹اینک برای این که بتوانیم بشنویم، باید با شهامت تمام، آمادهٔ تغییر خویش باشیم و از این تغییر، هراسی به دل راه ندهیم. باید بدانیم که آمادگی برای تغییرِ مدام و گشودگیِ همواره، ما را مهیای شنیدن می‌کند، و این شنیدن، زمینهٔ تفکر را فراهم می‌آورد؛ و این تفکر، عبادت حق و حقیقت است.

محمد بن عیسی بن عبید که می‌گوید حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسّلام از من پرسید: - چه می‌گویی در جواب کسی که به تو گوید: درباره خدا بگو بدانم که آیا او «شیء» است یا «لاشیء»؟

به ایشان گفتم: - خدای عزّوجلّ، خودش را به عنوان شیء، اثبات کرده است آن جا که می‌گوید: قُل اَیّ شیء اکبرُ شهادةً قُل الله شهید بینی و بینکم». (شرح توحید الصدوق، ص ۲۳۱) پس من می گویم که خدا شیء است امّا نه همانند اشیا؛ زیرا نفی شیئیت از خدا، متضمّن ابطال و نفی او است.

حضرت رضا علیه السلام به من گفت: -درست می‌گویی و سخن تو صواب است.

سپس فرمود: للنّاس فی التوحید ثلاثة مذاهب: نفی، و تشبیه؛ و اثبات بغیر تشبیه. فمذهب النفی لایجوز، و مذهب التشبیه لایجوز لأنّ الله عزّوجلّ لایشبهه شیءٌ؛ والسبیل فی الطریقة الثالثة: اثباتٌ بلاتشبیه. (همان، ص ۲۵۴)

مردم را در توحید سه مذهب است: نفی، تشبیه و اثبات بدون تشبیه. مذهب نفی روا نیست. مذهب تشبیه [نیز] روا نیست؛ چرا که هیچ چیز شبیه خدای عزّوجلّ نیست. مذهب درست همان راه سوم است: اثبات بدون تشبیه.

در این جا حضرت رضا علیه السلام می‌فرماید که درباره توحید و صفات خدا، مذهب نفی که همان تنزیه محض است درست نیست. چرا که به هر صورت مذهب تنزیه محض، سر از ابطال و انکار خدا در می‌آورد. مذهب تشبیه صرف نیز درست نیست. مذهب درست همان راه سوم است که «اثباتِ بدون تشبیه» است. در این جا قاضی سعید تلاش می‌کند که دیدگاه ابن عربی را درباره جمع میان تنزیه و تشبیه یا به تعبیر قاضی «تنزیه مع التشبیه»، برگرفته و مأخوذ از آیات و روایات بداند.

سخن قاضی سعید چنین آغاز می‌شود که برخی پنداشته اند که میان «راه سوم» که مذهب حقّ است و آن چه برخی از متألّهان محقّق -و مرادش ابن عربی است- می‌گویند، تمانع و تدافع است.(همان، ص ۲۵۵)

در این جا ملاحظه می‌کنید که قاضی نخست طرح مسئله می‌کند: آن چه در روایت حضرت رضا علیه السلام بدان تصریح شده، و از همه اخباری که در این باب از جانب ائمه معصومین علیهم السلام رسیده، به دست می‌آید این است که مذهب حقّ و صحیح در باب توحید و صفات خدا همان «اثبات بدون تشبیه» است. ابن عربی چه می‌گوید؟ قاضی چکیده دیدگاه وی را با «تنزیه مع التشبیه» -و یا جمع میان تنزیه و تشبیه- تعبیر می‌نماید و دو بیت را -که شیخ در فصّ نوحی از کتاب فصوص الحکم درباره تنزیه و تشبیه می‌گوید- بدین گونه نقل می‌کند:

۱. فاِن قُلتَ بالتّنزیه کُنتَ مقیِّداً

و إن قُلتَ بالتشبیه کُنتَ مُحدِّداً

۲.و إن قُلتَ بالاَمرینِ کُنتَ مُسدِّداً

و کُنتَ إماماً فی البَریَّةِ سیّداً

۱. اگر قائل به تنزیه باشی، خدا را مقیّد کرده ای؛ و اگر قائل به تشبیه باشی، او را محدود و متناهی کرده ای.

۲. اگر قائل به هر دو باشی، راه درست رفته ای، و در میان مردم، امام و سیّد می باشی.

اکنون پرسش قاضی سعید این است که آیا چنان که برخی پنداشته اند، کلامِ ابن عربی دالّ بر «تنزیه مع التشبیه» -یا دالّ بر قول به امرین، و یا جمع میان تنزیه و تشبیه که در ادبیات فوق، مسبوق است به ردّ تنزیه محض و شبیه صرف- با آن چه امامان معصوم شیعه علیهم السلام در این باب می‌گویند به عنوان مذهب حق که: «اثبات بدون تشبیه» است، معارض و مخالف است؟

پاسخ قاضی سعید به این پرسش این است که این دو دیدگاه، هیچ گونه تفاوتی با یکدیگر ندارند. چرا که امام علیه السلام سخن از دو طرف غیرقابل قبول می‌گوید که عبارتند از «نفی محض» و «تشبیه صرف»، و راه سومی را نشان می‌دهد که «اثبات بدون تشبیه» است. ابن عربی نیز حرف از دو طرف تنزیه و تشبیه می‌زند و راه سوم را «تنزیه مع التشبیه» می‌داند؛ و این دیدگاه منطبق است بر آیات و روایات این باب؛ از جمله آیه شریفه: «لیس کمثله شیء و هوالسمیع و البصیر»، که از نظر قاضی سعید جمع میان تنزیه و تشبیه است. (نصرالله حکمت، تقلید از خدا، صص ۳۰۳ - ۳۰۶)

 

نظر بدهید


نام:


ایمیل:


موضوع:


توجه: دیدگاه هایی که حاوی توهین و تهمت و یا فاقد محتوایی که به بحث کمک میکند باشند احتمالا مورد تایید قرار نمیگیرند.