به گزارش سارنا به نقل از تسنیم، در ماههای اخیر پس از شهادت شهید سپهبد قاسم سلیمانی بههمراه یارانش، عناوین مختلفی بهمنظور معرفی سبک زندگی این سردار رشید اسلام منتشر شده است. کتاب «سلیمانی عزیز» از جمله این آثار است که نگاهی دارد به سبک زندگی و بخشهایی از خاطرات همراهان و همرزمان شهید از دوران حضور او در جبهههای مقاومت.
این کتاب که بهکوشش عالمه طهماسبی, لیلا موسوی و مهدی قربانی نوشته و از سوی انتشارات حماسه یاران منتشر شده است، تلاش دارد خاطراتی متفاوت و خواندهنشده از شهید سپهبد قاسم سلیمانی را به مخاطب ارائه کند. این اثر حاصل مصاحبهها و خاطرات شفاهی دوستان، همرزمان و آشنایان شهید سپهبد قاسم سلیمانی است که سعی شده است با قلمی ساده و بهصورت مختصر نوشته شود. این کتاب، بیانگر گوشههایی از سبک زندگی مردی است که همیشه در صحنه جبهه مقاومت و در میدان یاری به مظلومان حضور داشت.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
دعوتش کرده بودند برای سخنرانی در یک همایش. توی سطح شهر کرمان هم بنرهای تبلیغاتی را با عکس حاجی زده بودند. وقتی رفت پشت تریبون قبل از هر حرفی گلایه کرد و گفت: «این رسم که هر که میآید یک جا سخنرانی میکند، تصاویرش را میزنند. مداح میآید با عکس، روحانی میآید با عکس، بعد با کلی تبلیغات، این اسراف است. کار خوبی نیست... من بچه اینجا هستم، بچه دهات هستم، بچه عشایری هستم، فقیر هستم، ظرفیتم این کارها نیست».
مجاهد عراقی تعریف میکرد و میگفت: «خودم دیدم آستینهاش رو بالا زد و با نصف بطری آب کوچیک وضو گرفت. بهاندازه چندتا مشت آب هم نمیخواست اسراف کنه».
* * * * *
راوی: ابراهیم شهریاری
زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.»
گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.»
نگاهم کرد، گفت: «ابراهیم!»
نگاهش کردم.
ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.
ــ حاجآقا، شما همه نمازهاتون قبوله.
قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت، صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.
پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
* * * * *
راوی: حجتالاسلام رضایی
خودش که چیزی نمیگفت، تودارتر از این حرفها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی دارد. بیسروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریتهای حاجی را حساب کنند و پولش را بریزند به حساب.
تا فهمید ماجرا از چه قرار است، اول پول را برگرداند بعد هر سه را توبیخ کرد...
حسین پورجعفری سی و چند سال همسنگر و همرزم حاج قاسم بود و از برادر بهش نزدیکتر. از این مدت طولانی بیست و دو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز، از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر. خودش میگفت: یاد ندارم توی این همه سال، حاجی برای یه روز مأموریت خارج از کشورش ریالی گرفته باشه».
* * * * *
بیشتر بخوانید
راوی: پرویز فتاح
میهمان جلال طالبانی بودم؛ آن روزها رئیس جمهور عراق بود، پرسید: «میدانی اینجایی که نشستی، چند وقت پیش کی نشسته بود؟»
ــ نه، از کجا باید بدونم.
خاطرهاش را برایم تعریف کرد. «ژنرال سلیمانی چند وقت پیش اینجا نشسته بود. داشتیم صحبت میکردیم که منشی دفتر آمد. در گوشم چیزی گفت و رفت. ژنرال پرسید: «آقای طالبانی! موضوع چیه؟» گفتم: «رئیس جمهور آمریکا پشتخطه، شما اجازه میدید صحبت کنم یا بذارم واسه بعد؟»، گفت: «نه، صحبت کن». تلفن را وصل کردم، خواست برود بیرون که راحت حرف بزنم. گفتم: «نه، نیازی نیست». لابهلای صحبتها به اوباما گفتم: «میدانی الآن کی جلوی من نشسته؟»، گفت: «نه». گفتم: «الآن ژنرال قاسم سلیمانی درست نشسته روبهروی من».
با دلهره گفت: «جدی میگی؟»
لحنش طوری شد که حس کردم از هیبت اسم ژنرال سراسیمه از جایش بلند شده و تمامقد ایستاده. ابهتش نهفقط رودررو که از پشت تلفن هم دشمن را میگرفت.
انتشارات حماسه یاران چاپ دهم از کتاب «سلیمانی عزیز» را در هزار نسخه در دسترس علاقهمندان به حوزه خاطرهنویسی قرار داده است.
نظر بدهید