به گزارش سارنا به نقل از تسنیم، محمدرضا سنگری، نویسنده و عاشوراپژوه در برنامه تلویزیونی "رو به راه" شبکه قرآن، گفت: روز عاشورا، روزی است که حدود 8 مرحله در آن را میشود از هم تفکیک کرد. کل حادثه نزدیک به 8 ساعت تا 8 ساعت و نیم طول کشیده است. یاران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) شبی را گذراندند که عاشقانهترین شب بود، لیلة القدر تاریخ بود، بین رکوع و سجود و در حالت عبادت گذراندند. انگار کندوی عسل در کربلا بود همه عاشقانه زمزمه میکردند. کسی شب نخوابید. شب قبل از عاشورا همه بیدار بودند. البته گاهی دشمنان میآمدند و قرآن خواندن ابیعبدالله را قطع میکردند، سعی میکردند فضایی ساخته نشود که اینها بتوانند آرام باشند.
وی افزود: شب گذشت و صبح شد و حضرت اباعبدالله(ع) اذانگوی کربلا را عوض کرد، تا به آن لحظه افراد دیگری اذان میگفتند که سن و سالی داشتند. بخش قابلتوجهی از اصحاب اباعبدالله(ع) سن و سال بالا داشتند. حضرت جوانی را مؤذن کربلا کرد که صدای او تداعی صدای پیامبر(ص) بود. مؤذن کربلا حضرت علی اکبر(ع) شد. صبح زود صدای اذان او در کربلا پیچید، حتی روی خیمههای دشمن اثرگذار بود. کم نبودند کسانی که در کربلا پیامبر را دیده بودند و با صدای او انس و آشنایی داشتند. اینها از خیمهها بیرون زدند که عجب پیامبر(ص) به یاری فرزندش آمده است و بعد روی ارتفاع علی اکبر را دیدند که ایستاده است و اذان میگوید.
این عاشوراپژوه یادآور شد: بعد از آن امام نماز صبح را برپا و سپس یک سخنرانی کوتاه کرد. یارانش که آمادگی کامل داشتند و شبانگاه بهشت را نشانشان داده بود همه بیتاب لحظههای شهادت بودند. امام فرمود: شکیبا باشید بزرگواران، پلی پیش روی شماست که شما را به بهشت میرساند. مرگ پل ارتباط رسیدن به بهشت است. جدم، پدرم علی و مادرم فاطمه منتظر شما هستند.
بعد از این سخنرانی کوتاهی که امام داشتند سپاه خودشان را آماده کردند. امام در سمت چپ سپاه محدود خود که امام محمد باقر(ع) میفرماید 145 نفر بودهاند میایستد؛ 100 نفر پیاده و 45 نفر سواره، در سمت راست زهیربن قین را قرار داد. او جزو کسانی بود که بعد به امام پیوسته بود، بههمراه همسرش دیلم یا دلهم و غلامش و چندنفر از خویشاوندانش در سمت راست قرار داشتند. در سمت چپ آن حضرتْ حبیببن مظاهر اسدی را قرار داد و در قلب لشگرش حضرت عباس(ع) قرار گرفت. امام سپاهش را آماده کرد و عمر سعد هم آماده کرد.
سنگری توضیح داد: عمر سعد سپاهش حالا با آمدن شمر از روز قبل به 33 هزار نفر رسیده بود. برخی میگویند این تعداد سپاه برای مقابله با یاران اندک امام دلیلش چه بود. این تعداد سپاه را عمر سعد تقاضا میکرد تا شاید بتواند گریزگاهی بیابد جنگ اتفاق نیفتد، اباعبدالله بترسد و تسلیم شود یا برگردد. البته این تأخیر را برای این انجام میداد که بتواند به آرزویش که رسیدن به ری و گرگان و منطقه ایران بود برسد. او انبوه سپاه خود را آماده کرد. معمولاً صف جلو شمشیرداران، صف دوم نیزهداران و صف سوم تیراندازان بودند. آخرین صف کسانی بودند که سنگ و چوب برداشته بودند. گودال قتلگاه الآن از سنگ لبریز است. امام محمد باقر(ص) میفرماید با هفت سلاح حسین را در آن غربت و تنهایی میزدند. آخرین کسانی که رسیدند و میزدند همین سنگاندازان بودند.
وی افزود: اینها کسانی بودند که روزهای ششم و هفتم عبیداللهبن زیاد را گفتند "از هر هزار نفر که به کربلا میروند 300 نفرشان میمانند، 700 نفر میانه راه فرار میکنند". او از تهدید استفاده کرد، یک نفر از فراریها را گفت "بیاورید."، کسی را آوردند که از شام آمده بود و باید حقوقش را از کوفه میگرفت و برمیگشت، او را گرفتند و آوردند، دستور داد با تبر او را به دو نیم کنند، نیمی را به یک نخل و نیمی دیگر را به نخل دیگر آویزان کردند و اینقدر مردم ترسیده بودند که دسته دسته بهسمت کربلا آمدند و چون وقت نکردند به خانه بروند و شمشیر بردارند از سر راه سنگ برداشتند، ساقه درختان را میشکستند و چوب درست میکردند و با خودشان میبردند، اینقدر این چوبها را زدند که دو شب دیگر وقتی امام سجاد(ع) میخواهد بدن امام را روی بوریا بگذارد و در گودال قتلگاه در مسرع دفن کند روی سنگها قرار میدهد، اینقدر حجم این سنگها زیاد است.
این نویسنده یادآور شد: وقتی عمر سعد سپاهش را آماده کرد، تیراندازان را جلو کشید. شخصی بهاسم حصینبن نمیر با 500 نفر جلو آمد و نزدیک ساعت 8 صبح جنگ شروع شد. بعد از طلوع آفتاب امام با سپاه صحبت میکرد تا شاید روزنهای بیابد، شاید در تاریکزار این قلبها چراغی روشن بکند؛ البته تعدادی هم پیوستند. تیراندازی شروع شد و عمر سعد اولین تیر را در کمان گذاشت و چون پدرش اولین تیرانداز در سپاه اسلام بوده است از این مسئله استفاده کرد و شعار پیغمبر را مطرح کرد. شعار این بود که وقتی جنگ شروع میشد پیامبر میفرمود: "ای لشگریان خدا، سوار شوید می خواهم شما را به بهشت برسانم."، همین شعار را بهکار برد. اولین تیر را که انداخت بارانی از تیر بهسمت یاران اباعبدالله روانه شد. بیش از 50 نفر از اصحاب در این تیرباران به شهادت رسیدند. بعد از آن جنگ تن به تن شروع شد و دو سه نفر دو سه نفر میدان میرفتند. 47 نفر در جنگ تن به تن به شهادت رسیدند.
وی خاطرنشان کرد: به ظهر رسیدند و نماز ظهر شد و امام خودشان اذان گفتند. شخصی به امام گفت "خورشید میان آسمان است. میبینم تا شهادت وقتی نمانده است و دوست دارم با شما نمازی بگزارم". امام در حقش دعا کرد که "خدا تو را از نمازگزاران ذاکر قرار بدهد". چیزی در نگاه امام عزیزتر و بزرگتر از نماز نبود، نماز را برپا کرد و دو شهید برای نماز داد. سعیدبن عبدالله اینقدر تیر خورد که شب عاشورا به امام گفت "من هفتاد بار مرگ و خاکستر شدن را آرزو میکنم."، 70 چوبه تیر در بدنش نشست. یکی دیگر از یاران هم به شهادت رسید. بعد از نماز مختصر افرادی ماندند که آنها هم بعد به شهادت رسیدند.
سنگری در ادامه اظهار کرد: بعد از اینکه امام نماز را برپا کرد و البته در نماز هم تیر جانب یارانشان پرتاب میشد و برخی هم تیر خورده بودند.
این مهربانی امام و لطف و رأفت امام با یارانش خیلی شنیدنی است، وقتی سعیدبن عبدالله حنفی افتاد و امام نماز را تمام کرد، نماز دو رکعتی بود، به آن میگویند نماز خوف در میدان، شیوه خاصی برگزار میشود. اما سر این یار وفادارش را روی زانوی خود گرفت، خون از چشمانش گرفت تا آخرین نگاه را به سیمای روشن امام بدوزد، وقتی نگاه کرد سؤالی پرسید، گفت "پسر پیغمبر، آیا من وظیفهام را خوب انجام دادم؟"، داشت شهید میشد و هنوز نگران وظیفه خود بود، ما گاهی یکی دو کار که میکنیم خیال میکنیم خیلی کارها کردهایم، خدایش رحمت کند. از شهید رجائی چیزی نقل کنم، مدتی پشت میز شهید مینشستم و کار میکردم، زیر میزش این آیه قرآن را گذاشته بود که "هر وقت کاری را تمام کردی کاری بزرگتر و دشوارتر را شروع کن."، یعنی همیشه باید سقف پروازهایمان را بلندتر کنیم، دنبال کارهای حقیر و کوچک نباشیم. از انسانهای بزرگ کارهای بزرگ سر میزند، این انسانها اهل خطرند.
وی با اشاره به اینکه وقتی همه شهید شدند نوبت بنیهاشم رسید، گفت: وقتی از چیزی هراس داری خودت را درون آن بینداز! هیچکس در ساحل شناگر نمیشود، باید با موج درآمیخت و با گردابها پیوست. به هر حال نماز که تمام شد و دیگر تعداد یاران امام خیلی کم شده بود و چند نفر باقی مانده بودند که یکی از اینها زهیربن قین بود، فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله(ع). او هم عاشقانه به شهادت رسید. آنها از شب عهدی با یکدیگر بسته بودند، کنار حضرت حبیب که فرمانده جناح چپ بود همه را جمع کرده بود و گفته بود "نباید اجازه بدهیم بنیهاشم قبل از ما به میدان بروند". وقتی همه شهید شدند نوبت بنیهاشم رسید و اولین گزینه حضرت اباعبدالله، دستی که نوازشگر شانه مهربان حضرت علی اکبر(ع) شد، اولین انتخاب میدان حضرت علی اکبر بود، بهترین را انتخاب کرد. او به میدان رفت. بنیهاشم به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. آخرین شهدا برادران حضرت عباس(ع) بودند، ایستاده بودند کنار میدان و شانه برادرانش را مینواخت، میگفت "عبدالله، تو برو میدان. دوست دارم بایستیم و در شهادت تو صبوری داشته باشم."
این نویسنده و پژوهشگر عاشورایی تأکید کرد: شاید هم حضرت عباس(ع) نگران بود نکند "اگر من میدان بروم و شهید بشوم تزلزلی در برادران ایجاد شود."، عبدالله، عثمان و جعفر را به میدان فرستاد؛ رفتند و به شهادت رسیدند. در تمام این مدت زینب کبری(س) نظارهگر میدان بود و هیچکس اجازه تماشای میدان را نداشت، فقط او بود که روی تل زینبیه ایستاده بود و صحنه کربلا را نظاره میکرد. بعد از شهادت همه یاران فقط حضرت عباس(ع) مانده بود و اباعبدالله(ع). آنچه لهوف میگوید در کتاب بسیارآشنای سیدبن طاووس، میگوید دو برادر با یکدیگر به میدان رفتند. حضرت عباس(ع) خیلی جنگیده بود. 16 بار در میدان جنگیده بود. عمق میدان کربلا نزدیک به 480 متر میشد و این را 16 بار کسی برود و برگردد، شهید از میدان بیاورد یا محاصره را بشکند.
وی خاطرنشان کرد: بهگمان من کسی از او تشنهتر در کربلا نبود اما برادر از او خواست آب بیاورد. آب آبروی عباس است و نشان ارادت او به برادرش است. مشکهای خشکیده را برداشت و هر دو به میدان رفتند، هر دو به آب رسیدند. دشمن اعلام کرد که به خیمهها حمله میکنند امام سریع برگشت و حضرت عباس(ع) که همه ما شنیدهایم چگونه حماسهای عظیم آفرید که تاریخ باید به تحیر بایستد و این پاکی، پاکبازی، صفا و بر خویشتن خط کشیدن را از عباس(ع) بیاموزد. او خودش گفت که "من از مرگ نمیترسم اگر مرگ فرصت دیدار حضرت محبوب است. تا آن حد به من شمشیر و نیزه بزنند که من زیر این نیزه و شمشیرها گم بشوم. من عباسم که تاریخ را آبیاری خواهم کرد."، گفت "من برای همیشه از دین حمایت خواهم کرد". عباس(ع) الآن وجود دارد، باید او را در خودمان پیدا کنیم، در شریان سلیمانیها و این شهدای عزیز که یادشان همیشه زنده و جاودانه باد. بعد از شهادت حضرت عباس(ع) امام دیگر تنها شده بود.
این استاد دانشگاه در ادامه بیان کرد: وقتی امام به شهادت رسید سر مبارک امام را بر نیزه کردند، چهکسی قاتل امام بوده است؟ اختلاف نظرهایی وجود دارد، برخی خولی را گفتهاند، برخی سنان را گفتهاند، اما در زیارت ناحیه مقدسه شمر مطرح شده است و شمر بعد از اینکه سر مبارک اباعبدالله را با ضربات پیدرپی جدا کرد، گفته شده است که نامنظم ضربه زده و منظم سر را جدا نکرده است. بعد از اینکه سر مبارک اباعبدالله(ع) را جدا کرد بدنش میلرزید، خودش هم میگوید "وقتی میخواستم او را بکشم درخشش چهره و آرامش او مرا بازمیداشت."، و این بود که امام را برگرداند و از پشت سر شروع به بریدن کرد و بعد سر را سپرد و سر را همان موقع بهسمت کوفه بردند. بعد از آن ریختند در قتلگاه برای غارت، هرکس سعی میکرد چیزی ببرد؛ یکی کفشهای امام را برد و دیگری عمامه امام را از سرشان برداشت. امام دو شمشیر داشت و معلوم میشود که امام با دو شمشیر میجنگیده است، یکی شمشیر امام را برداشت و دیگری پیراهنش را، یکی شلوار امام و ایشان را برهنه روی خاک رها کردند. بعد از اینکه غارت در قتلگاه اتفاق افتاد، نوبت به حمله به خیمهها رسید، دیگر هیچ بازدارندهای نیست، این را فاطمه صغری دختر بزرگ اباعبدالله بیان میکند که "ریختند در خیمهها، حتی لباسهای ما را میکشیدند. من دو تا خلخال داشتم. گوشوارهها و خلخالها یادگار پدرم بودند آنها را میکشیدند. یکی از آنها وقتی داشت اینها را از دست من جدا میکرد به گریه افتاد، گفتم «ای دشمن خدا، تو که داری گریه میکنی، چرا این کار را میکنی؟»، گفته «میترسم شخص دیگری این را از تو جدا کند.»"
او تصریح کرد: همه کسانی که دزدی کردند و غارت کردند، وسایل را بردند بهسمت کوفه و بالای در خانههایشان اسم خودشان را نوشته بودند. کتابی هست که لیست دزدان کربلا را نوشته است که چهکسی گهواره علی اصغر را برد و چهکسی لباسها را برد، در این موقعیت فقط یک نفر بود که خود را سپر جان همه قرار میداد، او زینب کبری(س) بود. امام محمد باقر(ع) میفرماید "34 سال بعد از کربلا وقتی داشتم بدن پدرم سیدالساجدین را غسل میدادم هنوز جای تازیانههای کربلا روی بدنش باقی مانده بود."، بیش از اینها تازیانه به حضرت زینب(س) زده بودند، از جان بچهها دفاع میکرد. حمیدبن مسلم میگوید "یک لحظه شمر آمد در خیمهای که امام سجاد(ع) بود، تصمیم گرفت که امام را بهقتل برساند من مانع شدم و گفتم «او خودش دارد میمیرد، چیزی باقی نمانده است.»، اینقدر در تب میسوخت. خیمهها را غارت کردند و بعد از غارت کردن آتش زدند. بنابراین الآن بچهها بر خاکستر خیمهها نشستهاند. حضرت زینب(س) میفرماید "بهگمانم امشب سر برادرم مهمان خاکستر است". خولی و شمر بهاتفاق حمیدبن مسلم سر را به کوفه بردند، وقتی سر را بردند در دارالعماره بسته بود، خولی برد در خانه و روی تنور در خاکستر گذاشت. الآن هم زینب روی خاکستر خیمهها نشسته است، فقط این بچههایی را که سیلی و تازیانه خوردهاند و پاهایشان روی خارها زخمی شده جمع کرده است.
«رو به راه» کاری از گروه علوم قرآنی شبکه قرآن و معارف سیما است که در 15 شب ابتدایی ماه محرم هر شب ساعت 24 تقدیم ارادتمندان به ساحت اهلبیت (علیهم السلام) میشود.
نظر بدهید