علیرضا نوری کجوریان: دیشب و پس از گذشت چهار سال و پنج ماه و پنج روز بار دیگر همرزمان لشکر همیشه پیروز ۲۵ کربلا، مادران و خواهران و دختران چشم انتظار دور هم جمع شدند تا وداعی عاشقانه و عارفانه داشته باشند و اردیبهشت مقاومت سال ۹۵ را در پاییز حماسه سال ۹۹ زنده کنند و پاس دارند.
دیشب آسمان ساری و مازندران درخشانتر از دیگر شبها بوده است، چند ماه پیش نیز دو ستاره این کاروان به نامهای شهیدان کمالی و جمشیدی به منزل بازگشتند و اکنون نوبت به پنج ستاره دیگر از کاروان ۱۶ نفره حماسه سازان کربلای خان خانطومان رسیده است.
پنج سال قبل در یکی از شبهای تابستانی و مردادماه، شهدای دست بسته غواص بر روی دوش مردمان همین شهر بدرقه شدند و آن روز محمد بلباسی، تابوت شهیدان را بر دوش میکشید و امشب یاقوتی به نام بلباسی و چهار همرزمش بر روی شانههای برادران و فرزندان این دیار قرار گرفته است.
تکرار مقاومت اردیبهشتی با حماسه پاییزی در ساری
همه ۱۶ ستاره از اردیبهشت مقاومت که در کربلای خان خانطومان به مراد دلشان رسیده بودند، دیشب حضور داشتند و شمیم شأن را میشد در هوای پاییزی ساری استشمام کرد. راستی از حاج رحیم تنها بازمانده خان خانطومان چه خبر؟ فرمانده همه یارانت برگشتند، کاش تو هم زود مهمان دل ما شوی و به خانه برگردی.
از شما چه پنهان امسال اربعین که دلمان بیش از همه سالها دلتنگ کربلا و عاشورا شده بود و در خانه خواندیم، «حسینا به تو از دور سلام، به سلیمان زمان از مور سلام». از خدا خواستیم مسافران اردیبهشتی خان خانطومان را به ما برگرداند و چند روز بعد به مراد دلمان رسیدیم.
دیشب و در مراسم وداع، برای ساعتی کرونا و همه دردسرهایش را فراموش کردیم، بوستان ولایت سرتاسر حضور بود، شور و شعور، باز از شام بلا برایمان شهید آورده بودند. سلام بر پدرانی که چهار سال و اندی در آرزوی دیدار فرزندانشان لحظه شماری میکردند، راستی امیرمحمد، محمدطاها، امیرسجاد، فاطمه مهلا و مهدیه جان چشمتان روشن. بابایتان از سفر برگشته.
تصاویر فرزندان شهیدان که پخش میشد، حال و هوای محفل دگرگون شد، کودکان خطاب به پدرانشان میگفتند از آن روزی که گفتی زود برمیگردیم، چهار سال و پنج ماه و پنج روز گذشت و همه این دقایق و ساعتها، جای خالی ات را با قاب نگاهت، سپری میکردیم، خوش آمدی بابای خوب من. سفرت به خیر.
آقا رضا حاجی زاده، آن روز که رفتی دخترت فاطمه مهلا تازه زبان بازکرده بود و شیرین زبانی میکرد، اکنون برای خودش خانمی شده و حرفهای زیادی با تو دارد. میگوید: «حالا که بابایم برگشته میتوانم روی مزارش بنشینم و ببوسمش و بگویم که دلم برائت خیلی تنگ شده است».
هین که نگار میرسد
آب زنید راه را… هین که نگار میرسد… تابوت شهدا را با سلام و صلوات روی جایگاه قرار میدهند و پیش از آن، پرچمهایی از جبهه مقاومت از یمن گرفته تا سوریه و لبنان و حزب الله در فضای بوستان ولایت ساری توسط نوجوانها به اهتزاز در میآید و نوای لبیک یا مهدی، لبیک یا حسین و لبیک یا زهرا در شهر ساری و مازندران طنینانداز میشود.
این شب و روزها یک استان بلکه یک ملت برای شهیدان و فرزندان به خون غلطانش ایستاده است. مدافعانی که دیروز ایستادند و میدان را خالی نکردند و امروز نیز به میدان آمدند تا بگویند ای مردم ما ایستادهایم و شما نیز بایستید.
دلگویه های مادران انتظار / چشمان تر ام وهب ها در پس لبخندها
نوبت به مادر شهید و ام وهب زمانه رسید تا از دلتنگی چهار سال و پنج ماه و پنج روزه در فراق فرزندش بگوید اما در کلامش سراسر شور بود و حماسه، به احترام این مادران باید ایستاد. مادر شهید رادمهر این گونه کلامش را آغاز کرد: هزاران درود و سلام از عرشیان بر این پدران، مادر و فرزندان و شهیدان و صدها درود از فرشیان بر شهیدان. شهیدان با سرودن تکبیر، عالم و آدم را به حیرت واداشتند و تا ابد نام خود را در دفتر جغرافیای انسانی ثبت کردند.
ادامه داد: شهدا برای حفظ امنیت و آرامش مردم کشور ما فرسنگها دورتر از محدوده جغرافیایی حرکت کردند و این امنیت حاصل مجاهدتهای مبارزان و رزمندگانی است که از تعلقات خود دست کشیدند و برای رضای خدا، خدمت به اسلام و دفاع از نوامیس، قرآن و اهل بیت در مقابل تمامی کفر ایستادند و با کفر جهانی مبارزه کردند.
وی با بیان اینکه شهدا سر از پا نشناخته برای دفاع از حرم آل الله و حریم حضرت زینب مشتاقانه حرکت کردند و از شوق آنان ملائک نیز به شگفت آمدند، گفت: آنان از همه چیز و همه هستی خود گذشتند و برای تثبیت وجود، مسیر صراط مستقیم را انتخاب کردند.
مادر شهید رادمهر از فرزند شهیدش سخن به میان آورد که میگفت خدایا مرا در عالم برزخ از اولین کسانی قرار بده که لبیک گوی ندای پروردگارم باشم.
آری ام وهابها دائماً در دل جگر دارند، در پشت لبخندهایشان چشم تر دارند....
حاج قاسم که رفت دوباره یتیم شدیم / رسیدن بخیر مسافر زینبی
دیشب پایان چشم انتظاری ها بود و دختران و مادران شهیدان پس از چهار سال و پنج ماه و پنج روز از فراق، آرام گرفتند و وقتی مهدیه دختر شهید حسن رجایی فر نیز در کنار بابای شهیدش برای همه منتظران سخن آغاز کرد، نوای یا زهرا در بوستان ساری طنینانداز شد. با صدایی بغض آلود سرود: «قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم که غیر از مهر تو از خاطرم فراموش است».
سلام بابای مهربانم، پس از چهار سال پنج ماه و پنح روز که همه این روزها را شمردم تا تو را ببینیم، حالا برگشتی، هرچند امشب با آن شبی که رفتی خیلی فرق داشت، امشب شبیه فرشتهها شدی و روی دستها میروی، شنیدم پس از آمدنت به خانه سلام عمه جان را به امام رضا رساندی.
امشب جلوی همه این مردم میخواهم حرفهایی را به تو بزنم هرچند پیش از این همه آن را با قاب عکست گفته بودم. شاید شنیدن حرفهایم برای خیلیها که همانند من چهار سال و پنج ماه و پنج روز چشم انتظار نبودند، قابل درک نشد اما امشب من هستم و تو و دوستان شهیدت، عمو محمد، عمو علی، عمو رضا و عمو محمود.
شاید فاطمه بلباسی از همه بیشتر حال امشب من را می فهمد، حال همه این روزهایی که چشم انتظارت بود. همه از آن شب اردیبهشتی میگفتند که بال درآوردی و من همیشه منتظر آمدنت بودم، همه عیدهایی که گذشت و همه اول مهرها و همه آخر خردادها و همه ماه رمضانهایی که بی تو روزه گرفتم. همه لباسهایی که بی تو خریدم. کسی چه میداند که من همه آن لحظهها تو را در کنار خود احساس میکردم.
حالا از کاروان ۱۶ کبوتر فقط عمو رحیم مانده است، راستی بابا از شام بلا چه خبر؟ شنیدهام که لبهایتان تشنه بود، این سالهای محرم بیشتر به این جملات فکر میکردم.
بابای خوب من، پدر که از سفر برمیگردد، دختر دوست دارد بنشیند تا پدر از خاطرات سفر بگوید از چهار سال و پنج ماه و پنج روز. کاش سر داشتی بابا. بعد از تو که رفتی همه دلخوشی ما بعد از آقا به حاج قاسم بود، او نیز عاقبتش شهادت شد و بعد از شهادتش دوباره حس بی پدر شدن تمام وجودم را گرفت. نمیدانم چند تکه از استخوانت برگشت.....
خدا را شکر که آمدی بابا. زیارت و شهادتت قبول بابا، رسیدن بخیر مسافر زینبی من.
خان خانطومان برای مازندرانیها کربلایی دیگر شده است و سه شنبه شب داغدار شقایقهایی شدیم که چهار سال و پنج ماه و پنج روز از آسمانی شدنشان میگذرد و امشب همانند ستارهای پرفروغ در آسمان شهرمان درخشیدن گرفتهاند.
مردم دیار علویان تا پاسی از شب با مسافران بازگشته از سفرشان وداع کردند. مرثیه خواندند و بر سینه زدند. طاقت دل کندن از آلالههای خان خانطومان را نداشتند و صبح چهارشنبه این پنج ستاره شهرمان مهمان همرزمانشان در لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا میشوند تا دیداری تازه کنند و خاطرات چهار سال و پنج ماه و پنج روز قبل را تعریف کنند. سفرتان بخیر.
نظر بدهید