به گزارش سارنا به نقل از مهر، حسن رحیم پور ازغدی در مجموعه یادداشتهای خود در توئیتر به نظریات مجاهد شهید محسن فخری زاده از پدران تکنولوژی هستهای و بنیانگذاران صنعت هوافضا و موشکی ایران در حوزه فیزیک و فلسفه علم پرداخته است.
در این مجموعه یادداشت آمده است:
دیشب به لطف یکی از دوستان، یادداشتهایی از شهید بنیانگذار، استاد فخریزاده را دیدم. پیشتر ندیده و نخوانده بودم. دیشب هم نخواندم، بلعیدم و افسوس خوردم بر بزرگمردی که جلوی بتهای ما زانو نزد، بزرگ در «فیزیک» و «فلسفه علم» و بزرگ در انسانیت و معنویت، مجاهدی ناشناخته برای ما و کاملاً شناخته برای واشنگتن و لندن و تلآویو که او را پدر"تکنولوژی هستهای" و مغز متفکر "هوافضا" نامیدند و کشتند. دهها نقشه ترور او نقش بر آب شده بود. روشن است که چرا مردم آن نظریهپرداز عمل گرا را قاسم سلیمانی «فیزیک هستهای» خواندند. شهادت فخریزاده، برای او «خیر» و برای ما «شر» بود، برای او قصه «پیله و پروانه» و برای ما غصه «ماندن میان درودیوار» است، و محرومیت از مردی که ندانستیم چه حقی بر امنیت و پیشرفت ایران دارد و اینک چون شهید تهرانیمقدم، شهدای هستهای و شهیدانی که پس از این خواهیم داد، دیگر از تاریخ ایران تفکیک نخواهد شد؛ چه خورشیدهای درخشان به تاریخ ما سنجاق نشدهاند بلکه خود تاریخ ما هستند.
ضمن آنکه اهل تعارف نیستم و اگر برادر قاآنی فرمانده من در سالهای جنگ، ما را به عضویت سپاه قدس بپذیرد در هر عملیات انتقامی در هر جای عالم که باشد شرکت میکنم بویژه اینک که گرفتار کوتولههایی هستیم که هوسی جز مذاکره با شیطان ندارند و نمیدانیم به کدام خدا نماز میبرند اما نقدا حیف است اگر با چند یادداشت به افکار شهید فخریزاده در حوزه فلسفه و علوم پایه اشاره نکنم:
۱. امکان و ضرورت احیای فلسفه اسلامی رابه حوزه و دانشگاه یادآوری کرده و آنان را به ظرفیتهای احیا نشده فلسفه اسلامی برای فلسفه علم توجه داده است. حیات فلسفه، قدرت تعامل با محیط و رشد یافتن و رشد دادن است؛ بهنحوی که با پرسشهای فلسفی اکنون رویارویی داده شود، چالشپذیر باشد و از مسیر فلسفه علم، تأثیر ملموس بر جهتگیری علم داشته باشد. فلسفه اسلامی هم نوع زنده ومرده دارد.
۲. شهید نظریهپرداز، ریشه چالش بزرگ فیزیک جدید را در "فلسفه فیزیک"میبیند واصل "عدم قطعیت" را کاملاً ادامه نظریه معرفتشناختی امتناع در شناخت ذات واقعیات طبیعی با روشهای فیزیک میداند چه برخلاف ادعا کمیات وابسته به هم برای یک ذره فیزیکی بهطور همزمان با دقت صفر، همچنان غیرقابل اندازهگیری است. همچون اندازهگیری تکانه با دقت بالا در الکترون که سبب میشود نتوانیم اطلاعاتی روشن از مکان بدهیم و بهعکس. فیزیک کلاسیک در مورد انرژی و زمان با همین مشکل مواجه است. اندازهگیری دقیق یک کمیت، سبب عدم دقت در بینهایت کمیت وابسته دیگر میشود و تلاشهایی چون نظریه «متغیرهای پنهان» نتوانسته خطر ظاهری این اصل را جبران کند.
۳. ایشان اصل «عدم قطعیت» در فیزیک را اگر نفی علیت به مفهوم نیوتونی آن باشد، معقول و حتی عامل پیشرفت علم میشمارد اما این اصل نمیتواند نفی «علیت» با تبیین فلسفی باشد مگر کسانی به دلایل ایدئولوژیک و غیر فلسفی چنین استنتاج نادرستی بر آن تحمیل کنند.
۴. از همسر شهید نقل شد که وقتی در خون خود دست و پا می زده، بیشتر نگران محافظانش بوده و با فریاد از آنان خواسته جلو نیایند تا آسیب نبینند. همکارانش گفتند گرچه دو نخستوزیر رذل صهیونیست علناً نام دکتر فخریزاده را به عنوان هدف اعلام کرده بودند و امریکاییها و کارگزارانشان تشنه به خون او بودند در داخل کشور نیز تحت فشار و ایذا بود. به نام برجام دستهایش را بستند و با دست بسته، هدف مسلسل تروریزم دولتی غرب قرار گرفت و مخالفان داخلی پروژه او نه حاضر به مناظره بودند و نه مسئولیت تصمیمهای خود را میپذیرند.
۵. شهید فخریزاده در نقاط ربط فیزیک با فلسفه و در حلقه وصل "فلسفه علم" و معرفتشناسی با مشکلات انسان و نیازهای حیات، درگیر تألیف کتابهایی بود و میپرسید چرا نهاد فلسفه اسلامی در صحنه نیست و تفریع فروع نو نمیکند؟ چرا تأثیر آن در علوم تجربی و علوم انسانی به درستی برای دانشجویان "فلسفه علم"، تبیین نشده و فیلسوفان این عصر، تن به رویارویی جدی با مسائل بنیادین علم نمیدهند؟ کجایند مقالاتی که با مبانی فلسفه اسلامی به نقد تفسیرهای فلسفی ناشی از علوم بپردازند؟ چرا فیلسوفان امروز غالباً به ذکر مصادیق و مثالهای تازه، اکتفا کرده و مثلاً در تدقیق و تجزیه روایت فلسفی از هستی نکوشیدند؟ حال آنکه فلسفه غرب با مبانی متشتت معرفتشناختی در معرکه، حاضر و با علوم، در تعامل زنده و با هر چالشی، نحلهای زاده و صاحب اولاد مشروع و نامشروع بسیاری شد و بر روند علوم و تطبیق یافتهها با سبک زندگی، ایفای نقش کرد؟ انیشتین گفت نظریه "نسبیت"، آنقدر میوه میدهد که خود دیگر آن را نمیفهمم. در این لحظه به یاد آوردم اینها بخشی از سوالاتی بود که سال گذشته در فیضیه و در دانشگاه تهران پرسیدیم و یکی در قم آن را دروغ و تضعیف حوزه خواند و دیگری در تهران، آن را خارج از محدوده علم! و دانشگاه دانست.
همچنین شهید محسن، فیزیک و فلسفه را به نحوی مرتبط میدید که اگر مرز آنها رعایت شود یکدیگر را خوراک داده و حتی اصلاح میکنند گرچه ابزارهایی کاملاً متمایز و حیطهای مستقل دارند.
در رمزگشایی شهید دکتر فخریزاده، وقتی "ایدئولوژی" بر "جهان بینی" و جهان بینی بر "شناخت"، مبتنی است و وقتی مؤثرترین ابزار شناخت، تجربه حسی است (از تعبیر تعمیم یافته "مشاهده" برای حس بهره میبرد)، چرا نقش فیزیک در "شناخت"، دست کم گرفته شود؟ فیزیک، دریچهای راهگشا به سوی چشماندازی بینظیر در مشاهده آفاق است چنانچه زیستشناسی و علومشناختی که توسعهیافتهی علمالنفس است، شانی چون فیزیک دارند و البته این ارتباطها نباید مرز و وظایف علوم را در هم ریزد و نسبیتزدگی به معنای نادرست آن، مایه اغتشاش در علم و فلسفه شود. شهید محسن، دیدگاه امثال پوپر و پیروان ایرانیاش را نه تنها غیر فلسفی بلکه منجر به فروپاشی علم میداند و تداخل بیمنطق و افراطی علوم و فلسفه در یکدیگر را اخلال در هردو میشمارد و مینویسد گرچه هرگز نخواستهام با فیزیک به خدا برسم اما مگر با فلسفه (بدون نبوت) میتوان جز به خدایی ناقص رسید؟ او قاطعانه، فیزیک را بستری کارآمد (نه بیشتر و نه کمتر) برای عرفانی مستظهر به "طبیعتشناسی" میخواند و میگوید فیزیک در اندازه خود، جلوههایی زیبا و باشکوه از حضرت حق به نمایش میگذارد و من شخصاً از فیزیک نه تنها لذت حل مسئله، بلکه لذت معنوی بردهام و بر ایمانم افزوده است. شهید محسن در شگفت است که چگونه کسانی در اروپا توانستند از یک "جهان منسجم" و "مکانیک معنادار" به الحاد یا بیمعنا دیدن هستی برسند؟ و چرا به سهمیه تجربی و ریاضی از ذهن خود بسنده کردند؟ مگر عقل، به ویژه وقتی مویدات علم، پشت آن میایستد، راهی برای "الحاد" یا "شکاکیت" (که دشمن خونی "عقل"است) باز گذارده است؟ اینان از کدام بیراهه رفتند که به بیغوله رسیدند؟
چالشی در "فلسفه علم" از منظر پاسدار شهید محسن فخریزاده
۶. شهید ترور، سردار پاسدار محسن فخریزاده، که او و همه شهدای هستهای را باید ازجمله شهدای تمدن سازی معاصر ایرانی، اسلامی دانست در نقطه وصل فیزیک و فلسفه، نظریه پردازی کرده است. او به منظر اپیستمولوژی صدرایی در فلسفه علم و شباهتی میان "آزمایش فیزیکی" با "تعقل فلسفی" توجه میداد که چگونه فیزیکدان برای شناخت طبیعت، چارهای جز دخالت در آن ندارد و همین دخالت دانشمند، واقعیت را از موقعیت "ماقبل شناخت" یعنی از نفسالامر پیشین خارج میکند و بنابراین آنچه دانشمند در طبیعت، شناسایی میکند همان موجود قبل از شناسایی نیست. برای مشاهده الکترون باید از فوتون بهره برد اما به محض تماس فوتون با الکترون، وضعیت در هم میریزد و دیگر این الکترون، آن الکترون نیست. این نکته گرچه در فیزیک کلاسیک هم شناخته شده بود اما ارزش عملی آن را نمیدانستند. در فیزیک و در علوم آزمایشگاهی، امکان علم دقیق به واقعیت پدیده مادی با قطع نظر از دخالت دانشمند (که برای درک آن پدیده، ضروری است) وجود ندارد. در سطح سادهتر وقتی دماسنج را وارد آب میکنید تا دمای آن را اندازه بگیرید، از آب، انرژیهایی میگیرید و به آن انرژیهایی میدهید؛ پس آب اندازهگیری شده، آب دیگری است و در هیچ آزمایشگاهی، "آب پیش از اندازهگیری" عیناً قابل اندازهگیری نیست و انحراف محاسبه هرگز به صفر نمیرسد. در فیزیک جدید نیز فوتون، کوچکترین ابزار مشاهده با کمترین تأثیر در واقعیت، نمیتواند مانع خطا شود و البته چارهای از این خطا در فیزیک نیست.
برادر شهید میپرسد وقتی در فیزیک، "عالم و معلوم" بر یکدیگر تأثیری چنین متقابل میگذارند به حدی که واقعیت نفسالامری، جدا از دخالت فیزیکدان و فیزیکدان بدون تأثر از آزمایش، قابل آزمایش نیست چرا مثلاً به معرفتشناسی ملاصدرا و علمالنفس حکمت متعالیه توجه نکنیم که چگونه در "نظریه تجرید" صدرایی، مراتب ادراک، وابسته به میزان تجرید است، یعنی با تجرید ناقصتر به "ادراک حسی" و وقتی بیشتر شود به "ادراک خیالی" و با تجرید کاملتر به "ادراک عقلی" میرسیم؛ بنابراین پابهپای مراحل ادراک، هم "درککننده" و هم "درکشونده"، هر دو ارتقا مییابند. آنچه مانع ادراک وجهی از حقیقت میشود از عوارض ماهیت نیست بلکه نحوه وجود و عیناً خود واقعیت است که ماهیت با آن موجود میشود و این یعنی که سخن از یک مرتبه از یک حقیقت نیست بلکه با تجرید کمتر، به واقعیت محسوس، با تجرید بیشتر به صور خیالی و آنگاه به ادراک عقلی ارتقا مییابید.
بنابراین شناخت حقیقت نفسالامری هم مستقل از ادراک فیلسوف ممکن نیست و این محدودیت، ناشی از محدودیت ابزار و امری عارضی نیست بلکه ذاتی و ناشی از تأثیر متقابل ناظر و منظور در یکدیگر است.
برادر محسن به حوزه و دانشگاه یادآوری میکند که بسیاری سرفصلها در فلسفه اسلامی اعم از سینوی و صدرایی و اشراقی و حتی عرفان نظری وجود دارند که هنوز در مورد اثرگذاری و اثرپذیری آنها در فلسفه علم و از جمله فیزیک بحث جدی و پیگیر نشده است.
۷. شهید محسن سپس به چالشهایی اشاره میکند که گفته میشد فیزیک جدید در حوزه معرفت تجربی، فلسفی و حتی عرفانی به وجود آورده که علاوه بر اینکه توسط پارهای نحلهها برای اثبات حقانیت خود به غلط، سوءاستفاده شده، هر دسته از فیلسوفان فیزیک نیز در باب مهمترین چالش به وجود آمده پاسخی متفاوت دادند. یکی "نقض علیت"، دسته دیگر، تغییر در مفهوم "نظریه اندازهگیری" و...
اما برادر فخریزاده، چالش عمده به وجود آمده را خودزنی و زیر سوال بردن فیزیک از طریق ضربه به "ارزش معلومات تجربی" میداند، چه از این پس، معلوم نخواهد بود که یافتههای علوم تجربی تا چه میزان بازنمود واقعیت هستی و هستی واقعی است؟
نظریهپرداز شهید، مثال میزند که اینشتین بر اساس یافتههای ماکس پلانک برای نور، ماهیتی دوگانه قائل بود و آن را از سویی ذره و "فوتون" و از طرفی "موج" دانست و این یک چاله معرفتی است زیرا وقتی در یک آزمایش، خاصیت موجی نور و در دیگری خاصیت ذرهای آن مشاهده شود یعنی بسته به نوع ترتیبات آزمایش، "نور" هربار یکی از خواص خود را بروز میدهد و این پدیده در کل طیف الکترومغناطیس جاری است.
فخری زاده یادآوری میکند که "دوبروی" نیز تأسی به "اینشتین" میکند حال آنکه سوال مهمتر این بود که اصولاً فوتون چیست؟ و ذره مادی الکترون در واقع و نفسالامر چیست؟ موج است یا ذره یا حالتی دیگر از وجود؟ ماهیت الکترون چیست پیش از آنکه به مشاهده درآید؟ نه فیزیک و نه فلسفه پاسخی ندادند و با آنکه حدود صد سال از تکامل این دو نظریه میگذرد حتی یک پیشنهاد تجربی هم ارائه نشده است.
شهید محسن در مثالی دیگر این وضعیت را در تئوریهای آرایش ذرات در هسته اتم به پرسش میگذارد. کدام مدل هستهای، جامع نظریهها و قادر به توجیه همه آزمایشهاست؟ پاسخ این است که هیچ کس نمیداند.
فیزیک، فلسفه، عرفان و آنگاه خون
۸. پرسش بعدی برادر محسن این بود که چرا فیزیک کوانتومی نمیداند وضعیت الکترون موجود در اتم در گذر از یک تراز به تراز دیگر چگونه است؟ چرا تنها از واقعه، خبر میدهد. چرا برای نحلههای عملگرا و پوزیتیویست نیز اساساً مهم نیست که الکترون در جریان این گذر چه وضعی دارد و تنها تشنه فایده عملی آن است؟
جان ما تشنه دانایی است اما در هیچ یک سیراب نمیشود. حال آنکه طرح همین پرسشهای جواب نداده، تضمین پیشرفت علم است و همین چالش اساسی در هر دو مکتب فیلسوفان علم است که فیزیکدان را به سکون و قناعت میکشاند، همان اتهامی که اینان دیگران را بدان متهم میکردند. علم بی این سوالات، رشد نمیکند و هر چه مانع تحقیق بیشتر در علم شود محکوم به شکست است.
اما البته شهید هستهای ما همین "نمیدانم"های انبوه فیزیک جدید را در عین حال، حسن بزرگ آن نسبت به فیزیک نیوتنی میداند که مدعی"همه چیز دانی" و صد البته ناشی از جهل مرکب و مفرط بود.
اما این "نمیدانم"ها همان "نمیدانم" هایزنبرگی نیست که اصالت آن هنوز مشکوک باشد مگر به طریقی بتوان این دو را به هم مربوط کرد که این هم به نظر ایشان، شدنی است. شهید محسن مینویسد تشریح چگونگی این ارتباط در برنامههای کاری اینجانب است که به حول و قوه الهی به آن خواهم پرداخت. سردار شهید فخریزاده از نسبیت انشتین میگوید که چگونه نسبیت نیوتنی را که ناظر به مکان و سرعت بود به نسبیت زمان، تعمیم داد و اینکه در این جهان بینی، دیگر زمان، ترازوی ثابتی نیست که حوادث با آن سنجیده شود. بلکه نوع حرکت، چگونگی زمان را مشخص میکند پس دیگر "زمان مرجع" نداریم مگر بتوانیم چارچوب مرجع اینرسی را بیابیم ولی ایشان میپرسد مگر چنین چارچوبی در جهان مادی در دست داریم؟
با این محاسبه، هر ناظر در دستگاه مختصات خاص خود، زمان خاص خود را دارد و حوادث را از منظر خود بیان میکند که با ناظر مستقر در چارچوب مرجع دیگر و با شرایط دیگر متفاوت میشود و این اساس حتی در فیزیولوژی موجودات مادی هم اثر میکند. حال از میان دو روایت دو ناظر متفاوت از حادثه واحد، کدام درست است؟
ایشان میگویند برای من جالب است که میان نسبیت انیشتین و آنچه جناب ملاصدرا سه قرن قبل از اینشتین و همزمان با نیوتن، با زبان فلسفی استنباط و طرح کرده چه نسبتی دارد وقتی میگوید برای هر حرکتی، زمانی ویژه همان متحرک است؟
از فیزیک تا خدا
۹. سردار محسن، شاگردانش را توجه میداد که با نگاه تحلیلی، پرسشگرانه و غیر مقلدانه به سیر تاریخ فیزیک بنگرند و حساس باشند که مثلاً چگونه فیزیکدانان از پنج نیروی "مغناطیسی"، "الکتریکی"، "هستهای"، "گرانشی" و "ضعیف" به سه نیرو رسیدند؟ به تلاش امثال ماکسول، فارادی و… احترام میگذارد اما پژوهشگر فیزیک را فرامیخواند که دوباره و سه باره بیاندیشند چه شد که دو نیروی الکتریکی و مغناطیس به هم پیوست و "الکترومغناطیس" با چه توجیهی پدید آمد؟ چرا انیشتین کوشید همه نیروها را به منشأ واحد بازگرداند و چرا موفق نشد؟ تا دهههای اخیر که عبدالسلام و واینبرگ، نیروی ضعیف را به الکترومغناطیس پیوند دادند و جایزه نوبل به کشف "الکترو ضعیف" به عنوان نیروی سوم داده شد.
استاد شهید، برادر فخریزاده در نامه به یکی از شاگردانش مینویسد این تحلیل، مبتنی بر تفکیک میان مفهوم نیرو و انرژی است. "نیرو"، مفهوم فعلیت یافتهی "انرژی" است به ضمیمه همان فرض که انرژی کل جهان ثابت باشد و ماده هم انرژی قلمداد شود، از منظر مادی، جهان فقط انرژی است و انرژی، کاملاً به هم پیوسته و دقت کن که این نکته بسیار دقیق است. شاید فعلاً نباید میگفتم ولی نگران یک سردرگمی برای تو بودم و در آینده یکی از مطالب کلیدی که روی آن بحول الله وقوته کار خواهم کرد و منتظر پرسشهای تعیین کننده و تازهای است، همین مطلب است.
۱۰. و اما آن فیزیکدان عارف مسلک مجاهد در خصوص نقطه یا نقاط وصل یا فصل " فیزیک" و"متافیزیک"، تئوریهای متنوعی را قابل بررسی میدانست. در دهه ۶۰ در جبهه کردستان، هم میجنگید وهم برای هم رزمانش، نشست "حافظ خوانی" داشت، انس همزمان با شعر و با فیزیک، طرفه بود. در مورد خداوند، معتقد به ضعف ذاتی، نه تنها در زبان فیزیک، بلکه در دستگاه زبان متافیزیکهای بشری و غیر وحیانی بود. میگفت منطقاً باید به زبان خود خداوند و پیامآورانش و سخنگویان و مفسرانش ائمه معصومین (ع) متوسل شد. خداوند از ذرات تشکیل نشده که هر ذره آن در موجودی از موجودات عالم باشد. شیفته مرزبندی امیرالمومنین (ع) در نفی "مباینت" و"ممازجت" اشیا با خداوند و معتقد به امکان تأثیرگذاری چنین مفاهیمی نه فقط در "علم متافیزیک" بلکه در پایههای بنیادین فیزیک اشیا بود. گرچه خداوند همه جا با همه وجود، حاضر و ناظر است و جا، مکان و حرکت ندارد تا موضوع فیزیک باشد. خداوند در مورد صفات خود تعبیراتی ویژه و توقیفی اما قابل تعقل و قابل شهود دارد. جبروت او همه چیز را پر کرده، علم او به همه چیز تعلق دارد. به انسان، نزدیک تر از خود او به خودش، و از رگ گردنش است، دیده نخواهد شد اما دور نیست. او به ما نزدیک است و ما از او دور! و این (دوری در عین نزدیکی)، چه دامنه مفهومی در نسبتهای هستی با ما دارد؟ و فیزیک چه نقشی در معرفه الله میتواند داشته باشد؟ او که در گوش روح ما مدام نجوا میکند آنگاه که بندگان من، هرکس، هر وقت، هر جا مرا بخوانند، بگو من بسیار نزدیک هستم، نه کنارشان، بلکه "با ایشان" (معهم) هستم، صدایشان را میشنوم و دعایشان را اجابت میکنم… م. و چنین بود که دعای حاج محسن، شنیده شد، اجابت شد، شهید شد و… و. با پیکری خونین به دیدار (خدای متافیزیک و فیزیک هستی) رفت.
"خون نامه" شهید پیشرفت وتمدن سازی برای "ایران قوی"
۱۰. این خوننامه را میتوان ادامه داد اما اگر در خانه کس است، یک حرف بس است. شخصیتی که چهل سال منتظر شهادت و بیست سال، منتظر ترور بوده است، صدایش درنیامده و دستی در بیتالمال نبرده است. از ابتدای تأسیس سپاه، در جبهه غرب و جنوب، پاسداری مشهور به روحیۀ عرفانی و مأنوس با شعر و ادبیات و علاقمند به فیزیک و ریاضیات بوده و از سالهای دفاع مقدس تا لحظه ترور، مجاهد بود و مجاهد ماند. و این هنر «مجاهد ماندن» تا پایان را دستکم نگیرید. بودند مجاهدین سابق که قاعدین امروز و سپس خائنین لاحق شدند، در معرکه (ثم استقاموا) بیتوفیق ماندند، از کارنامه جهادی انقلاب و حتی از سابقه مختصر خود شرمندهاند، برخی مدیران که دیگر به هیچ چیز جز خود، اعتقاد ندارند، در محضر سران کشورهای دشمن با دهانی باز، چون دهان اسب آبی، از عمق وجود میخندند و در تهران، نگاه نفرتبار و ادبیات کینه، نثار انقلابیون وفادار میکنند. آنان که آلوده "جاه و مقام" یا "مال و منال" و "اشرافیگری و فساد" شدند و آنگاه با تعابیر روشنفکری مسروقه از متون ترجمهای، عفونت درون را با ادوکلن، پذیرفتنی میکنند، قبلههایی که عوض شده، ذهنهایی که تسلیم شده، گناهانی که توجیه شده و شاید خیانتهایی که کمکم عادی شده است.
۱۱. چه شخصیتهای علمی و جهانی در ایران، گوهرهای نایاب اما گمنام و بینام، خادم ایران و ایرانی که از سر اخلاص و تواضع، اینجا دیده و حتی شنیده نمیشوند و در سکوت، بار یک ملت را بر دوش میکشند، اهانت میبینند، تهدید میشنوند، درست وقتی دانشگاههای معتبر جهان به دلایلی، و سرویسهای اطلاعاتی جهان به دلایل دیگری، سالها رد پای آنان را میزنند. نام شهید محسن علناً در فهرست ۵۰۰ شخصیت قدرتمند جهان در نشریه آمریکایی فارن پالیسی منتشر شده بود. چه استعدادهای جهادی و نبوغهای انقلابی که تا وقتی دشمن نامشان را نبرده یا خونشان را نریخته، به اهمیت آنان پی نمیبریم و تا میان ما هستند، گویی نیستند و آنگاه که کف خیابان، تیرباران میشوند، محترم میشوند، احترامی نمایشی، سمبلیک، خیلی ملی و بیضرر و آنقدر خنثی که نتوان سخنانشان را حتی تکرار کرد. میخواهند از قاسم سلیمانیها و محسن فخریزادهها مجسمههایی بسازند که محترم باشد اما چیزی نگوید.
آیا میشود گفت با سلیمانی و فخریزاده در حیاتشان چه بحثها میشد و پس از تکهتکه شدنشان بود که قاسمجان و آقامحسن شدند؟
۱۲. کاش سینمای ایران به جای این همه سلبریتی، هنرمندان بیشتری میداشت. یک هزارم هنر و تعهدی که هالیوود به صهیونیستها دارد و پس از ۸۰ سال از جنگ دوم اروپایی و جهانی میان فاشیستها وکمونیستها و لیبرالیستها که تفالههای مدرنیته بودند، هنوز فیلمهای تازه جنگی با ایدئولوژی غالباً صهیونیستی و آمریکایی میسازد، برای ساختن صد کار سینمایی و سریال و موسیقی برای هر یک از مردان و زنان بینظیر ایران کافی بود، اما افسوس، چیزی که زیاد داریم سلبریتی است و آنچه همچنان کمیاب است و حسرتش را میخوریم، هنرمند ملی و مردمی است. هنرمند هست، اما کم است!
۱۳. صفحه آخر «پایان نامه سرخ» دانشمند مجاهد:
ترورها کمکم صنعتی شدهاند. مسلسل خودکار با کنترل از راه دور، بیآنکه کسی دیده شود. این یک جنگ است، جنگ یکطرفه، صریح میگویند ما زدیم، صهیونیستها لبخند تمسخر میزنند و رئیس جمهور آمریکا ساعتی پس از ترور خبر آن را توئیت میکنند و همه منتظر چریکهای آزادیبخش و گروههای عملیاتی بینالمللی در دفاع از مستضعفین جهان و انتقام خون ایران هستند. مشغول دیدن سریال «خانه امن» بودیم که زیرنویس کردند: خانه، ناامن است. چرخه صنعت ترور که اهداف آن از پیش معلوم بوده، همچنان میچرخد. کسانی که دشمن خارجی ندارند، زندگی میفرمایند و بادیگارد دارند، شاید برای آنکه از مردم کتک نخورند. معلوم نیست چرا کسانی که دوپول، ضرر برای دشمن و سود برای ملت ندارند مالک پاویونها و تشریفات امنیتی شدهاند و آنان که نباید ترور شوند، ترور میشوند؟ قرار بود پاویونها برچیده شود، اما نمیشود و فخریزاده و یارانش ترور میشوند. فخریزاده، خود راز بزرگی را به زبان آورده است:
(هر خونی که بر زمین بریزد، گل پیروزی از آن خون خواهد دمید. جبهه مقاومت، انتقام سلیمانی را بگیرد یا نگیرد که حتماً خواهد گرفت اما کمترین نتیجه این خونها آن است که بلاشک آشغالها از منطقه محو خواهند شد. منهای اضمحلال بزرگی که قدرت آمریکا را پایین میکشد. بگذار مارا بکشند، جهادگران علمی ما را به خاک و خون کشند. ما نیز امید داریم، باشد که شهید شویم. اما آنان باید بنشینند و میزان خلوص ما را با دقت، اندازه بگیرند و ببینند تنها چیزی که برای ما مهم است، این است که هر یک از ما به میزان خلوصمان، چه مقاماتی در آنسو (پس از شهادت) به دست خواهد آورد.)
در خطاب دیگری با نیروهایش، دانشمندان جوان مجاهد، چه زیبا میگوید:
(برادرها! هیچ راهی مطمئنتر از شهادت، برای آنکه با خیال راحت از این عالم عبور کنیم، وجود ندارد.
کمبود امکانات هست، ناملایمتیها هست، بدرفتاری امثال من هست ولی تحمل کنید. بیایید از همه موانع عبور کنیم. ناملایمتی و کمبودها را با کار، جبران کنیم، نگاهها همه به آن نقطۀ نورانی باشد. خواهش من اینست که برای هر مسئلهای آماده باشید. من برای شما یا شما برای من کار نمیکنید. تکلیف این است که کنار یکدیگر برای هدف مقدس بکوشیم. همه برای خدا کار میکنیم، خدایی که معیارش فخریزاده نیست، این و آن نیست، خدایی که مهربان است، من و شما را میبیند. خدایی که با ماست، مینشینیم با ماست، برمیخیزیم با ماست، در نماز با ماست، در گفتوگوهای پنهان با ماست، حاضر و ناظر بر همه حرکات و سکنات ماست. برادرها! تنها برای او عمل کنیم، او را در نظر داشته باشیم و از عنایت او ناامید نشوید بلکه خداوند، عاقبت همه ما را به شهادت ختم کند. بیحسرت از جهان نرود هیچ کس بدر / الا شهید عشق به تیر از کمان دوست)
شهید سربدار، پاسدار حاج محسن که فدای دفاع ملی و امنیت و عزت ایران شد.
نظر بدهید