داعش فقط ضمانت حاج قاسم را قبول داشت/ ناگفته‌های علی اکبر صالحی از سردار سلیمانی


وزیر خارجه دولت دهم با بیان اینکه من اول سردار سلیمانی را سیاستمدار می‌دانم و بعد یک نظامی گفت: داعش اگر می‌خواست نیروهایش جابه‌جا شوند می‌گفتند اگر ضمانت سردار سلیمانی باشد ما حاضریم نیروهای خود را جابه‌جا کنیم.

1/2/2022 10:16:37 AM
کد خبر: 7897

به گزارش سارنا به نقل از فارس، علی اکبر صالحی وزیر خارجه دولت دهم در گفت وگویی تفصیلی با روزنامه خراسان جزئیاتی از سیره و منش سردار سلیمانی؛ نقش او در تحولات منطقه بیان کرده است که بخش‌های مهم آن در ادامه می‌آید.

هر وقت سردار سلیمانی را می دیدم آرامش در صورت او بود

- سردار سلیمانی یک ویژگی که داشت واقعا انسانی بسیار آرام بود. مصداق کلام معصوم است که « مسلمان یک انسان باهوش و با کیاست است و ساده لوح نیست ناراحتی اش در دل اوست و بشارتش در چهره اوست ». هر وقت سردار سلیمانی را می دیدم آرامش در صورت او بود و ناراحتی هایش را نشان نمی داد.

- سردار سلیمانی ذاتا یک انسان بخشنده بود یعنی شادکامی خودش را از گرفتن منافع از دیگران به دست نمی آورد بلکه از بخشندگی خودش به دست می آورد.

- وقتی که مسائل در لیبی اتفاق افتاد، این کشور به هم ریخت و در این برهه با مشورتی که با سردار داشتم قرار شد که به لیبی سفر کنم. این سفر در زمانی بود که تازه قذافی رفته بود و هنوز دود درگیری ها وجود داشت. در لیبی دیدم دوستان ما در نیروی قدس، برای این که تعدادی از انقلابیون لیبی زخمی شده بودند سریعا امکانات ساخت پروتز برای دادن خدمات به انقلابیون آن جا با کمک هلال احمر ایجاد کرده بودند. این نشان از همان دلسوزی است که سردار سلیمانی برای مردم داشت.

پشتوانه عمده سردار سلیمانی مقام معظم رهبری بود

- جمهوری اسلامی توانست از سقوط دولتی که یک عنصر مهم در محور مقاومت بود جلوگیری کند و الان همه آن کشورهایی که مخالف دولت مستقر در سوریه بودند یکی یکی به سوریه برمی گردند و عذرخواهی می کنند. اما این که در سوریه اشتباهی رخ نداده و  می توانستند بحران را در ابتدای کار کنترل کنند قابل بحث است.

- سوریه محور مقاومت بود و می خواستند این زنجیره محور مقاومت را قطع کنند. خب نشد و سردار سلیمانی با تیزهوشی و تیزبینی وارد سوریه شد و بسیار زحمت کشید. سردار بسیار صبور بود و خیلی چیزها در دل داشت که نمی توانست بیان کند. وقتی خصوصی صحبت می کردیم برخی حرف ها را می زد.

- هر کسی در داخل کشور توقعی از او داشت و در شرایطی گیر کرده بود و به ویژه در موضوع سوریه عده ای می گفتند چرا به سوریه می رویم؟ و برخی می گفتند حتما باید به سوریه برویم. کمک مالی می خواست ولی متاسفانه به راحتی تامین نمی شد و در یک شرایط بسیار سختی قرار داشت. پشتوانه عمده سردار سلیمانی مقام معظم رهبری بود و اگر حمایت و تشویق ایشان وجود نداشت، سردار خیلی مشکل پیدا می کرد.

سردار سلیمانی گلایه می‌کرد اما هیچ‌وقت ناامید نمی‌شد

- گاهی تحلیل‌های ما و گزارش‌های سردار به یک وضعی می‌رسید که بسیار ناامیدکننده بود و همه نگران می‌شدند که ورق برگردد ولی ایشان با ایمان راسخی که داشت ناامیدی را به خود راه نمی‌داد.

- تحلیل می‌کرد که شرایط سخت است، تحلیل می‌کرد که اگر واقعا پشتوانه لازم نباشد با مشکل روبرو می‌شویم، اما همچنان با امید جلو می‌رفت. من سردار را ناامید ندیدم اما گله‌مند در برخی ایستگاه‌های زمانی این سیر تحولی بود.

- داخل را عرض می‌کنم حالا مسائل مختلف بود. در داخل که می‌خواهید این‌گونه موضوعات را پیش ببرید به این آسانی نیست. شما باید اجماع ایجاد کنید و این اجماع ایجاد کردن آسان نیست. نه فقط اجماع سیاسی نیاز دارید بلکه مسائل مالی نیز خود موضوعی جدی بود . داستان خیلی پیچیده است و سردار سلیمانی به دلیل صبری که داشت و به دلیل خدا باوری که داشت کار را جلو می‌برد. سردار سلیمانی توکل بالایی داشت و هیچ وقت ناامید نمی شد اما گله مند بود و گلایه می‌کرد.

شهید سلیمانی ذات سیاسی داشت

- سردار سلیمانی به اعتبار این که یک عنصر صرف نظامی نبود و ابعاد مختلف یک انسان فرهیخته را در خودش جا داده بود کار را جلو می برد. با این که یک انسان با تجربه نظامی بود در ضمن اهل اندیشه و تفکر هم بود و ذات سیاسی داشت.

- سردار سلیمانی یک سیاستمدار فرهنگ دوست بود. او دو بال داشت یک بال نظامی گری و یک بال دیگر که همه خصایص دیگرش بود. با این دوبال اوج گرفت و اگر فقط یک بال داشت یعنی فقط نظامی بود موفق نمی شد ضمن این که خداوند هم چهره کاریزماتیکی به او داده بود یعنی وقتی با او جلسه داشتی ناخودآگاه احساس آرامش می کردی و خسته نمی شدی. چهره نجیب و با حیایی داشت. او نه فقط دلسوز ملت خودش بود که دلسوز امت مسلمان و دلسوز انسانیت هم بود.

حاج قاسم خود را در قالب حزب قرار نمی‌داد

 - برداشت من این است که ایشان در قالب حزب نمی گنجید و خود را در قالب حزب قرار نمی‌داد.

- حتی در دوره هایی صحبت می شد که ایشان نامزد ریاست جمهور شود اما ایشان اصلا در این وادی نبود یعنی این که بخواهد در مسیر ریاست جمهوری سیر کند در شاکله ذهنی اش نبود. در قالب حزب و حزب بازی هم خودش را قرار نداد.

اعتقاد عمیق حاج قاسم به پیروی از مقام معظم رهبری 

- تنها چیزی که سردار عمیقا به آن اعتقاد داشت پیروی از مقام معظم رهبری بود و به آن اعتقاد راسخ داشت. در جلساتی هم که در دوره وزارت خارجه توفیق داشتیم خدمت رهبری برسیم و سردار هم حضور داشت این را می شد به عینه دید.

- سردار خیلی راحت نظر می داد و بحث می کرد اما بعد از این که رهبری تصمیمی می گرفتند ایشان آن را به عنوان فصل الخطاب می پذیرفت. قبل از آن نظرش را با صراحت ارائه می کرد و آزادانه حرف می زد. انسان آزاده ای بود یعنی نمی آمد طوری حرف بزند که مطابق میل مسئول بالاتر باشد. رهبری هم علاقه ویژه ای به ایشان داشتند یعنی یک اعتماد و وثوق خاصی به سردار سلیمانی داشتند و اگر سردار چیزی از ایشان می خواستند رهبری سعی می کردند نظر ایشان تامین شود.

سردار سلیمانی اول سیاستمدار بود، بعد یک نظامی!

- من اگر بخواهم سردار سلیمانی را توصیف کنم اول ایشان را سیاستمدار و دولتمرد می دانم و بعد یک نظامی، یعنی نظامی گری عنصری بود که در جهت پیش بردن وجه اصلی ایشان که سیاستمدار بود به کار می رفت. پس درجه اول سیاستمداری ایشان است و درجه دوم نظامی بودن سردار سلیمانی.

- سردار سلیمانی فرمانده نظامی بود که از عنصر دیپلماسی و سیاست به نحو احسن استفاده می کرد تا اهداف نظامی را با حداقل هزینه پیش ببرد. به عبارتی سردار سلیمانی شخصیتی کلان نگر بود نه جزئی نگر.

 داعش فقط ضمانت حاج قاسم را قبول داشت

- این وضعیت برای من و سردار سلیمانی پیش نیامد که بگویم مثلا یک دیپلمات به آخر برسد تا ببینیم چه می شود. ما افتادیم در بحران یعنی بحران سوریه این طور نبود که بگوییم سیاسیون بروند و حل کنند.

- درگیری نظامی با سلاح نیمه سنگین و سنگین شروع شده بود و این جا دیگر دیپلماسی و مسائل سیاسی خیلی موثر نیست. بحران هایی که در منطقه اتفاق افتاد و سردار ورود کرد از این نوع بودند.

- با همه این ها همین داعش اگر می‌خواست نیروهایش جابه جا شوند می گفتند اگر ضمانت سردار سلیمانی باشد ما حاضریم نیروهای خود را از منطقه ای به منطقه دیگر ببریم. این خیلی مهم است. این شخص به قول عرب ها غدار نبود که از پشت خنجر بزند و جوانمرد بود. حتی دشمن هم این را می دانست و خیلی جالب است.

مذاکرات محرمانه با آمریکا در عمان که قفل شد پیش سردار رفتم

- من آن زمان که وزارت خارجه بودم و مذاکرات محرمانه را با آمریکا در عمان پیش می بردیم با مشکلاتی در داخل روبرو بودم. یک بار رفتم پیش سردار سلیمانی و مکتوبات و گزارشاتی را که داشتیم ارائه کردم و گفتم شما بیایید در میدان و کمک کنید که دوستان این قدر اذیت نکنند. این مال زمانی بود که وزارت خارجه بودم. گفت من تلاش می کنم البته اواخر کار ما بود و نرسید ولی موافق و همراه بود که مسائل حل شود.

- او اول سیاستمدار بود و اگر می شد گره ای را با سیاست حل کند باز می کرد و اگر امکان نداشت وارد فاز نظامی می شد. 

سردار سلیمانی رفیق زمان سختی مسئولین فعلی عراق بود

- سردار سلیمانی یک ویژگی داشت که برای حضورش در میدان، اغلب کسانی که در عراق بعد از سقوط صدام مسئولیت گرفتند قبلا با سردار رفاقت و تماس داشتند بنابراین بخشی از موفقیت های سردار در عراق برای شناخت قبلی این افراد و اعتماد متقابلی بود که ایجاد شده بود.

- این ها دوست زمان سختی ها بودند و به سردار اعتماد داشتند تا کسی به عنوان وزیر خارجه بیاید که خیلی آشنا با آن ها نباشد.

- نباید انتظار داشته باشیم روابط شهید سلیمانی با آن ها مثل روابط وزیر خارجه با آن ها باشد. او یک نفوذ معنوی در عراق داشت و این جدا از نفوذ کاری بود یعنی قبولش داشتند.

آیت الله سیستانی شهید سلیمانی را دوست داشت و معتمدش بود

- من یک بار به اتفاق سفیرمان در عراق خدمت حضرت آیت ا... العظمی سیستانی رسیدیم و آن جا متوجه شدم که ایشان اعتماد و علاقه وافری به سردار سلیمانی داشتند.

- مسلمان اگر می خواهد پیش برود باید بر دل ها حکومت کند و سردار سلیمانی بر دل ها حکومت می کرد. سردار کارش با عشق بود و برای خدا کار می کرد. نمی خواست خونی از دماغ بی گناهی ریخته شود، حتی خطر می کرد تا خونی از دماغ بی گناهی ریخته نشود و برای همین است که ویژه است.

 یک شب زنگ زد و گفت فردا ۴۸ ایرانی در سوریه اعدام می شوند

- برخی چیزها را قبلا گفته ام اما سردار هر وقت عشقش می کشید به من زنگ می زد مثلا ناگهان زنگ میزد و می گفت تعدادی از مصر آمده اند و شما دو ساعت دیگه بیایید و برای این ها سخنرانی کنید. می گفتم سخنرانی به این راحتی نیست همین طوری که نمی شود یا زنگ می زد حالا روحانیون مصر آمده اند و شما بیا. یعنی بی تکلف بود.

- یک روز نزدیک غروب بود و خانه آمده بودم و خیلی هم خسته بودم، زنگ زد گفت آقای صالحی فردا ۴۸نفر ایرانی را می خواهند اعدام کنند در سوریه، ببین چه کاری می توانید بکنید. که بحمدا... با عنایت پروردگار و با تدبیر صورت گرفته موضوع به سلامتی و خوبی حل شد.

نظر بدهید


نام:


ایمیل:


موضوع:


توجه: دیدگاه هایی که حاوی توهین و تهمت و یا فاقد محتوایی که به بحث کمک میکند باشند احتمالا مورد تایید قرار نمیگیرند.