به گزارش سارنا به نقل از ایسنا:
محرم در آینه شاعران
آمد عشور و در همه ماتم گرفته است
آه این چه ماتم است که عالم گرفته است
ماه محرم آمد و بیگانه را چه غم
کاین برق به سینه محرم گرفته است
زان مانده است تشنه جگر خاک کربلا
کز خون اهل بیت نبی نم گرفته است
زان غم که گشت آب فرات از حسین دور
طوفان غصه در دل زمزم گرفته است
بست از حسین آب و بسگ میدهد یزید
این سگ ببین که صورت آدم گرفته است
سوز دل کباب حسینش چه غم بود
مستی که خود شراب دمادم گرفته است
حلقی برید شمر لعین کز نسیم او
بویی است این که عیسی مریم گرفته است
بر نیزه نیست سرخی خون از سر حسین
کآتش بجان نیزه و پرچم گرفته است
ناوک زدند بر دل طفلی که از عطش
پیکان آبدار به مرهم گرفته است
کس را مجال نطق درین داوری کجاست
روح القدس درین سخنش دم گرفته است
حلقی که تشنه دم آبیست چون خورد
تیغی که زهر آب ز ارقم گرفته است
زان هر محرم است جهان تا جهان سیاه
کان آفتاب ماه محرم گرفته است
تنها در میانه ما شور این عزاست
کاین شور در زمین و زمان هم گرفته است
زین دود سینهها که برآمد عجب مدار
گر تیرگی در آینه جم گرفته است
پیداست حال گریه شبهای تا بروز
در سبزه زار چرخ که شبنم گرفته است
سیمرغ وار گم شد ازین غصه خرمی
کز قاف تا به قاف جهان غم گرفته است
تا خرمی نمود یزید از عزای شاه
مارا کدورت از دل خرم گرفته است
دنیا بدین خرید یزید این خری ببین
کو ترک یوسف از پی درهم گرفته است
گر زانکه رو بقبله یزید آورد چه سود
چون در بروی قبله اعظم گرفته است
جان یزید کی رهد از آتش حجیم
کورا خدا گرفته و محک گرفته است
نگرفت چرخ دست کسی را بیکدم آب
کو دست صد هزار چو حاتم گرفته است
چرخ فلک که راه او نمیبرد
خود را چنین بلند و معظم گرفته است
از بار منت کرم خاندان اوست
پشت فلک که همچو کمان خم گرفته است
زان سپهر خون جگر گوشه اش بریخت
شیری که صدهزار چو رستم گرفته است
پیوسته گرچه کار اجل صید کردن است
صیدی چنین بدام فنا گرفته است
یارب بنورت مرقد شهزاده یی کزو
شمع مراد شبلی و ادهم گرفته است
کز لطف اهل بیت نبی یاوریش ده
اهلی که گوشه از غم عالم گرفته است
*****
چرخ از شفق نه صاعقه در خرمنش گرفت
خون حسین تازه شد و دامنش گرفت
گردون که سوخت ز آتش لب تشنگی حسین
آن آتش بلاست که پیرامنش گرفت
بود از خطای چرخ که آهوی مشگبار
در صیدگاه عمر سگ دشمنش گرفت
باد اجل بکشت چراغی که بر فلک
قندیل مهر و مه ز دل روشنش گرفت
شب در عزای اوست سیه پوش صبحدم
گویی که در گلو نفس از شیونش گرفت
در خون نشست ساکن نه مسکن فلک
از رستخیز گریه که در مسکنش گرفت
از داغ لاله بسوخت چنان لاله زین عزا
کاتش ز داغ سینه به پیراهنش گرفت
یک قطره آب ابر بر آن تشنگان نریخت
زان بر زبان طعنه زدن سوسنش گرفت
روزم شب از عزای حسین است و روزگار
زان است تیره روز که آه منش گرفت
آهم بسوخت خانه دل وین گواه بس
دود سواد دیده که در روزنش گرفت
پر شد ز خون دیده من آنچنان فلک
کز خون هزار چشمه چو پرویزنش گرفت
بر اهل بیت و آل علی مرحمت نکرد
شمر لعین که لعنت مرد و زنش گرفت
سگ در قلاده شمر لعین است در جهان
وین طوق لعنت است که در گردنش گرفت
از تاب برق قهر تن شمر کی رهد
گر همچو نقش آینه در آهش گرفت
ای وای او که آتش خشم خدا چو شمع
از پای تا بسر همه جان و تنش گرفت
بد بخت هر دو کون شد از کودنی یزید
کاین راه ناصواب دل کودنش گرفت
زیر زمین ز مکمن غیبش عذابهاست
تنه نه دست مرگ درین مکمنش گرفت
همسایه هم ز پهلوی او سوخت زیر خاک
زان آتش عذاب که در مدفنش گرفت
خون حسین آنکه پی لعل و در بریخت
آن لعل و در شد آتش و در مخزنش گرفت
آن کو امان نداد بخون حسین و آل
فریاد الامان همه در مامنش گرفت
این نور چشم شاهسواریست کآسمان
کحل نظر ز گرد سم توسنش گرفت
شاهی که خرمن فلکش در کرم جوی
ارزنده نیست بلکه کم از ارزنش گرفت
جای یزید در چه ویل است یا علی
کافراسیاب خشم تو چون بیژنش گرفت
هرگز نخفت خون شهدان کربلا
پرویز خون کوهکن جان کش گرفت
تن پیش تیر مرگ نهنگان بجان نهد
ماهی جگر نداشت که در جوشنش گرفت
او مرغ سدره بود نکرد التفات هیچ
بر گلشن جهان و کم از گلخنش گرفت
دنیا بهر صفت که بود آخرش فناست
خوش آنکه چون حسن صفت احسنش گرفت
اهلی طمع بخرمن گردون چه میکنی
بی خون دل دو دانه که از خرمنش گرفت
دل از متاع دهر ببر گر مجردی
عیسی شنیدهیی که بیک سوزنش گرفت
بشناس خویش را که بری ره بسوی دوست
هرکس که در شناخت ره معدنش گرفت
یارب تو دستگیر که شخص ضعیف ما
شیطان نفس در نفس مردنش گرفت
فریادرس تو باش که گر فتنه ره زند
کی ره توان برستم و رویین تنش گرفت
*****
محمد اَهْلی شیرازی، (۸۵۸-۹۴۲ق)، ادیب و شاعر سده ۱۰ق /۱۶م است. او در قصیده از انوری، ظهیر فاریابی، خاقانی و جامی، و در غزل از سعدی و حافظ پیروی میکرده است. اهلی قصاید و ترکیببندهای زیادی در مدح و رثای اهل بیت(ع) دارد.
او از شاگردان جلالالدین محمد دوانی (درگذشته ۹۰۸ق) بود و در جوانی به دربار سلطان حسین بایقرا در هرات راه یافت و در آنجا قصیده معروف خود را به تتبع از سلمان ساوجی برای امیر علیشیر نوایی سرود. اهلی از هرات، به آذربایجان رفت و به دربار سلطان یعقوب، سومین پادشاه آق قویونلو راه یافت و در ستایش او اشعاری سرود. او به هنگام نشستنِ شاه اسماعیل صفوی بر تخت، به دربار او روی آورد و در آنجا منزلت بالایی یافت. با این حال، گفته شده که وی همواره در فقر و تنگدستی زندگی میکرد. اهلی در ۸۴ سالگی در شیراز درگذشت و در کنار خواجه حافظ به خاک سپرده شد.
«تحفةالسلطان فیمنقبالنعمان»، «ترجمه مواهبالشریعه»، «دیوان شعر»، «رباعیات گنجفه»، «رساله عروض و قافیه»، «زبدةالاخلاق»، «مثنوی سحرحلال»، «قصاید مصنوعه در مدح امیر علیشیر»، «سرالحقیقه»، «مجمعالبحرین»، «مخزنالمعانی»، «مثنوی شمع و پروانه»، «رساله نغز»، «فوائد الفوائد» و «رساله فی المعمّی» از آثار او هستند.
کلیات اشعار اهلی به کوشش حامد ربانی در کتاب «دیوان اشعار اهلی شیرازی» در ۸۷۱ صفحه منتشر شد.
نظر بدهید